ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۲۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

صلی الله علیک یا علی بن موسی الرضا


دلتنگیم برای تو،  رنگین کمانی هزار رنگ است...

و تمام روزهایم بی تــــــو

پس از باران...

 

 

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۱ ، ۰۲:۱۰
ریحانه خلج ...
اِذا رأیتمُ الرّبیع فاَکثِروا ذکرَ النّشور
بهار را که می‌بینید زیاد یادِ قیامت کنید…


http://saharjo0n.persiangig.com/11_8512240178_l600245.jpg

ماهی قرمز
در تنگ تنهاست...
سالی که نکوست از بهارش پیداست!
...
میدانی، برای ماهیِ کوچکِ تمام قصه های هفت سینِ سال های کودکیِ ما دریا و تُنگ یکیست؟
آنقدر که باید نفسی می کشد و شاید این نهایت نیازش باشد... و این احتیاج ماهیست به آب، پس در هر آبی زیستن برایش معنا دارد چه تُنگ کوچک و یا دریایی بزرگ ... مهم زنده ماندن است و حیات...
این روزهای تحول و رویش دوباره زمین برای آغازی دگرباره و تحمل رنج و سختی دانه ها برای سر برآوردن از خاکدان هستی برای چیست؟ آیا جز تلاش برای رسیدن به مرگی دوباره است؟ چه کسی باور ندارد که مرگ دیر یا زود فرا میرسد؟ و مرگ از همان آغاز خود لایه ی پنهان و اصل خیزش برای تعالیست... و در این میان همه موجودات عالم همچون ماهیان کوچکی در تنگ هستی در تکاپوی زندگی در پی آب حیات هستند...*
اینجا تفاوت است در میان آب ها... آب، شگفتی آفرینش است برای تمام خلایق و بی آبی مساویست با مرگ... ماهی کوچک جانمان در اقیانوس دنیا غرق می شود اگر نیاموزد هر آبی زیستن واقعی را تضمین نمی کند... اگر بیاندیشیم که حیات ما در همین آب های سطحی ادامه دارد باید خیلی زودتر از عمرمان به نقطه ی پایان برسیم... اما آب های آلوده هم شاید گاهی حیات مقطعی را برای بشر رقم بزند... این آبهای آلوده و گاهی بی نهایت گرم یا سرد سرابی می شود برای ادامه حیات، گرچه سموم موجود و حتی درجه ی دمایش هم گاهی ما را خشنود می سازد که می توان چند صباحی بیش از عمر ماند... اما دریغ اگر ندانیم  که ما را برای زیستنی با چنین ذلت نیافریده اند... ما را رهاتر از آن آفریده اند که فقط به ماندن بیاندیشیم و نه به چگونگی اش... ما را برگزیدند تا اثبات کنیم _ هر آبی اکسیرِ حقیقی و شایسته حیات بخشی نیست مگر آب جویباران و دریاهایی که طوفان را پشت سر گذاشته اند و بی خشک شدن در مسیر بهشت در حرکتند...همان آب هایی که در نهایت در زیر شاخساران سبز فردوس برین به هم می پیوندند تا وعده ی حقیقی بهشت را مهمان چشمان بهشتیان کنند با جرعه نوشی از چشمه های زلال و نورانی...

* «محققا در مَثَل، زندگانی دنیا به آبی ماند که از آسمان ها فرو فرستادیم» (یونس، 24)

 

 

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۱ ، ۰۴:۰۹
ریحانه خلج ...
برون شو ای غم از سینه...
که آن دلدار می آید...



تا تو را دارم،
اندوهی نیست...
اندوه، نبودن تــــــو نیست...
که تـــو هستی...
اندوه، ندیدن چشم های من است_ بودن تو را...
 
 

غم نوشت آخر...خدایا ببخش بی صبری این روزهایم را...می بندم چشم هایم را تا باز می کنم خدا کند رفته باشی ای سال تلخ... باران بر بهارتان جاری باد .... تا باران ببارد...یا علی

 

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۰ ، ۰۳:۴۸
ریحانه خلج ...
باور کن...
چشمهایم راست می گویند...
در انتظار بهاری که بی تـــــو  میرسد از راه، نیستم...
چشم می بندم و می گشایم...
زلالی _ فرو می ریزد این روزها!
فقط بی تــــــــو بودن ها...

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۰ ، ۱۷:۳۹
ریحانه خلج ...

در خانه ما بی تو ز شادی خبری نیست
جز غم به دلم برگ  و نوای دگری نیست...

 

 

رسما اعتراف می کنم کم آورده ام! چرا تمام نمی شود این سال سیاه؟ اعتراف تلختری هم دارم!بدان که سر به زیر و شرمنده اعتراف می کنم به ضعف ایمانم... به اینکه گاهی نمی توان بار اندوه نبودنش را تنها به دوش کشید به اینکه امسال سخت بود و تلخ... به اینکه هنوز باورم نمی شود نیست... به اینکه... اعتراف می کنم به شب های سیاه و چشمهای بی خواب... به پایان شادی و آغاز اندوه دنیا... به اینکه چقدر حقیرم...

بلا تشبیه؛ مرا قیاسی نیست با خورشید بر نی و خواهر صبورش... اما امان از دلشان_ وقتی یاس کبود میان در و دیوار کلبرگ هایش ارغوانی شد و کبوترانه و مظلومانه بالش شکست... وقتی دستان کوچکشان در دستان مادر بود و چشمان آسمانی شان شاهد پرواز جانان... وقتی گرمای عشق دیگر نبود و سرمای تنهایی، تازیانه شد بر وجود مبارکشان... غم مستولی بر دل مولا را چه کسی می فهمد... اصلا مگر کسی فاطمه سلام ا... را فهمید که علی علیه السلام را درک کند؟ فاطمیه می رسد و من که ذره ام یا الله... اما امان از دلت ارباب وقتی صدا زدی _ مــــــــــادر _ و جوابی نیامد...

+دلت خون و دلت خون و دلــــــ خون...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۰ ، ۰۳:۳۴
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما