از آن دم که تو ســـــر دادی،
دلــــ ها، بی بها شد از برای دلدادگی...
و چون نیک بنگری، در وادی جنون هیچ دلی، در آسمان سیر نکرد؛
مگر دلی که در آن سودای غم تـــــــو بود...
کی اعتنا به نیزه و شمشیر می کنیم؟
ما کشته ی توایم، به خنجر چه حاجت است؟
بی سر دوباره می گذریم از پل صراط
تا ما بر آن سریم، به این سر چه حاجت است؟
علی رضا قزوه
بهانه نوشت: پست 72 خون نگاره باشد بگویند نامی در میان 72 تن هستی... و 5 بهمن دقیقا روز وعده ی وصل، خوانده شوی به زیارتی برابر با زیارت عشق... همه این نشانه ها،بهانه می شود برای این سحرگاه و برای اینکه بخواهم اعتراف کنم بی قرار تو شدن لیاقت می خواهد و من ندارم... (+) بشنوید...