ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انیس النفوس» ثبت شده است

از آن جمله هایی ام که انتهایش سه نقطه می خواهد ...
حالا هر طور می خواهی تفسیرم کن...

تفسیر کن که، مانده ام در نگاه تو...
در این نظر همیشه ی تو ...

که من فقط گاه و بیگاه چشمم می ماند پشت آن نگاه...
که حالا چرا با من بی دل، چنین دلبری می کنی ندانم...

رقص بیرقی سبز و نگاه تو...
و باز سکوتی که تمامی ندارد...

تا تو برسی و دستم نور شود از تو...
چونان خوشه ای خسته و  وارسته، از هر چه دل بستن، رهاشده ام در تو و دلتنگ توام...

خورشیدواره برایت خواهم سرود، از نور نگاهت...
کافیست نگاهت را برداری...

خاکستری از تکرار تاریکی و خاموشی ها می شود دلم...
این منم که بی تو، دنبال تو می گردم...

گرچه بیش از اندازه در دلی... که اگر بگویمت بیش...
پس، اندازه قائل شده ام ... که این بی نهایت دل را بیش گفتن خطاست...

و مرام دلانه گویی؛ کم گفتن که نه،حتی بیش گویی نیست...
و دگرباره می گویمت؛ بی اندازه...

که بدانی ...
بی اندازه ترین نگاهت را طالبم...

 

 

 

۱۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۰ ، ۰۱:۱۶
ریحانه خلج ...
ماه یازدهمین روز از بهار اول که لبخند زد، خورشید وجودش تابید در بیکران آسمان و زمین...
 جایی شبیه به بهشت جایی که سرشار از عطر خدا بود و  زمینش رنگ روشن نور داشت ...
 ولایتش همه عهد عاشقی بود و بس، که او همه عشق بود و مهربانی...
حق نظر کرد بر عشقی بلند،و از جلوه رحمتش بر دامنی طهورا شرافتی فرود آمد که آینه ی تمام مهربانی بود...

http://www.askquran.ir/gallery/images/47521/1_1111.jpg

 

این روزها دل، برای از تو نوشتن که همه عمر، گره گشای عالمی بوده ای سهل نمی نگارد ...
دلم مهمان غربت و دلتنگی هاست و تو خوب می دانی که...
راز دلم گفتن و از دل عرضه داشتن، همان سلام است و صلوات خاصه ات...
نگاشته بود، اگر خادم حرمت بودم ... و من نگریستم که چه آروزی محالیست بر دلم...
راز بگشا ای انیس النفوس که رمز دل گم کرده ام ...
دستها به غبارافشانی دلم هم نمیرسد چه رسد به کوی تو...
امام رئوف دلم... غبار دلم را در بی غباری حریمت رها کرده ام تا چونان ذره ای به
پای حرم تو تمامی هستی را ببازم و اغیار را یار نخوانم،تا تو را دارم...
که تو چون همیشه در دلی و اندر نظری...
این بار هم گویمت نظری کن از سر لطف، که تو نظاره گری ...

همه عمر بر ندارم سر از خمار مستی...
که هنوز من نبودم که تو در دلــــــــــــــــــــم نشستی...
 


...صبوری، تا دگرباره تو را باز ببیند دل سرگشته، ای شه عشق...

حدیث دوست نگویم؛ مگر به حضرت دوست...

که آشنا سخن آشنا نگه دارد...
 
۳۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۰ ، ۱۲:۵۷
ریحانه خلج ...

آیت الله بهجت فرمودند:یکی از نزدیکان بنده از یکی از تجار مشهد که از نزدیکان مرحوم حاج آقا حسین قمی بود نقل می کرد که:ایشان در اتاقی که پنجره آن به گنبد حضرت امام رضا (ع)باز می شد،پنجره را باز کرد و من هم که در سنین نوجوانی بودم نشسته بودم و نزدیک ایشان بودم ایشان پنجره را باز کرد و به حضرت سلام کرد و من جواب حضرت به ایشان راشنیدم...به ایشان گفتم:جواب حضرت را شنیدم!ایشان نگفت که من همیشه می شنوم،ولی فرمود:این بزرگواران جواب همه را میدهند منتها برخی مثل شما استعداد شنیدن جواب را دارند . می شنوند!

 

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکت شود

بدیدم و مشتاق تر شدم...

 آقاجان گفته اند دستانت گذری است برای سربلندی...

می توانم میهمان دستانت شوم؟؟؟

من که همیشه مهمان نگاهت بوده ام... همه ی عمر...

این درد اشتیاق است که هر دم به صحن و سرای عشقت می کشاندم...

به خاطراتی می اندیشیدم که نوشتن از آنها هرگز گویای آنچه به وقوع پیوسته، نیست...

هرگاه بر حریم حرمش از پی طلبی رسیدم هرگز دست خالی باز نگشتم...

هرگز...

که از کریمان جز کرامت نتوان دید...

این بار خواندمش به...

دل می گوید باید از او نگاشت اما قلم توانا نیست در آنچه باید گفت...

هر دم برای گفتنش دل می کشد مرا به سمت خورشید...

و باز ...

اما مولای من برای تمام غربتی که برایت تصور می کنند یک نگاه و یک سرشک...

و  دگر باره تو خریدار می شوی دلی را که هر آنچه دارد به بازار محبتت آورده تا بگوید همه هستی من تویی...

امروز عطر نگاهت را باز مهمان شدم ...

همین که حس می کنم تو نگاهم کرده ای یعنی هستم و تمام وجودم هست...

وقتی از تو لبریز می شوم نگاهم یاد باران می کند...

برای هر دعوتی اجابتی کنار گذاشته ای به وسعت مهربانیت...

و می گویند: نگاه اول دعوت است و باقی نگاه های حجت...

تو بر من نالایق نظری داشته ای به بزرگی و بی کرانگی آسمان...

باز به شوق نگاهت پر خواهم گشود...

تا تو...

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۰ ، ۲۲:۴۱
ریحانه خلج ...

از جوار بارگاه امام الرئوف حضرت  علی بن موسی الرضا (علیه السلام) در آستانه ی میلاد بانوی مهر و آفتاب، عیدانه این پست تقدیم می شود به بهانه های معراج ...

عید میلاد بانوی آسمانی فخر تمام کائنات حضرت  فاطمه الزهرا (سلام الله) مبارک...

۱.خاطرات...

می دانید... شناختن آدمها کار سختی نیست وقتی ساده  باشند و بی آلایش...

وقتی مهربان باشند تو می فهمی ساختگی است یا از عمق دلشان همیشه همین طور است برای شناخت خوبان فرصت کوتاه هم تو را می برد به آسمان هفتم...

لازم نیست حتما زمان زیادی با او سپری کرده باشی وقتی همدل است صدای قلبش زیباترین خاطرات را نقش می زند ...

گاهی آدمی سالیان زیادی با انسانها زندگی می کند و هیچ نمی آموزد از در کنارشان بودن...

اما کنار برخی خوبان که باشی حتی اندکتر از اندک... و گاهی حتی در جوار خوبی هایشان هم نباشی نفس گرمشان دلت را روشن می کند به وجود خدا...

باز دلت را به دریای خوبی هایی می زنی که بی پایان است ... دیدارهای اندک و  آن خلوص ناب شان جذبه ی گیرایی می شود که سالیان سال در نگاه دیگران نیافته بودی...

****

۲. بهانه...

تا امروز هزار بار نوشتی...

باران این روز ها دلم تنگ است تنگ آمدنت...

اما...

اگر نبود گوهر ناب ...

که اقیانوس است نه دریا...

که هر دریایی به اقیانوس می ریزد تا جغرافیای باور انسان بزرگترین شور حیات آدمی را در عظمت این همه روشنایی جستجو کند...

گوهر ناب اقیانوس معرفت، روزهاست برایت در ذهن مشوشم می نگارم و هر بار مچاله می کنم کاغذ سیاه شده ذهنم را، که...

این هنوز لایق تقدیم به تو نیست...

و باز از نو شروع می کنم تا برایت بنویسم...

بهانه ای را جستجو می کردم تا برایت بنگارم و چه بهانه ای بهتر از این روزها که روز توست؟

و روز عشق آسمان و زمین روز تقدیر از روشنایی آب و آیینه و روزی که در کنار تو بودم و در جوار نگاه مهربان ترین خورشیدی که در سرزمینم طلوع می کند...

خورشید مشرق هر صبح در نگاه تو و هزاران هزار چون تویی که مادرند طلوع می کند...

مهرتان بوی بهشت می دهد و دستانتان معراجی بی نهایت را ترسیم می کند...

شهد عشق به جان می ریزید تا اکسیری شود بر باورمان...

جان می آفرینید و روح بزرگ تربیت می کنید...

به پاس عشق ، دستان مهربخش مادرانه ات را می بوسم...

 خواهر عزیز و دوست مهربانم سلامتی و شادی قرین همیشه ایامت باد...

+ بهانه های معراج مادر نازنینم و فرشتگان آسمانی سرزمینم بهشت نصیبتان باد...

۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۰ ، ۱۳:۳۹
ریحانه خلج ...

 

دیریست که کاروان دلم توشه اش را بسته و رهسپار

 کوی توست...

یا انیس النفوس آرزو دارم در حریمت...

کاشانه ای داشته باشم ...

حتی به

وسعت مساحت یک یاد...

ای که ضمانت مهرت همیشه بر من جاریست...

آیا شمارش معکوس ثانیه ها مرا می کشد به سوی تو؟

 آیینه ی هر چه مهربانی ...

ما را دریاب...

که غافله ی عشق همچنان در انتظار نگاه و نظری از سوی توست ...

...+ و پایان انتظار...

 



انشاالله در حریم خورشید نظر عشق را مهمان باشید...
التماس دعای معرفت ...

 

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۰ ، ۰۰:۲۳
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما