ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ماه خدا» ثبت شده است

تابستان است و داغی آسمان و زمین...آنقدر این روزهای درهم، مشغولیت ذهنی و فکری دست و پای آدم ها را گرفته که فراموش می کنند سری به هم بزنند... حتی فرصت مجازی این پیامک های گوشی و خط های همراه اول و دوم و غیره هم ناهمراه شده اند... و کسی دیگر حوصله ندارد سراغی از تو بگیرد... خودت هم حسِ پاسخ دادن به پیامک های درهم و برهم برخی مخاطبان را نداری...اصلا میان این همه انبوه خالی و پوچ دنیا دنبال جایی دنج برای خلوت با خودت می گردی...دوست داری جایی آرام تکیه کنی به آسمان، خودت باشی و خودش ...مفاتیح دستت میگیری اما دلت آرام نیست... قرآنش... اصلا هیچ چیزی دلخوشت نمی کند به نگاهی... دلت میخواهد نرم نرمک بنشینی و قصه ی پر غصه دلت را فقط برای خودش بگویی... اصلا دنبال مخاطبی از جنس آسمانی! کسی باشد که همه ی حرفایت را درِ گوشی به او بگویی و او هم بگوید آرام باش آرام جان، شنیدمت... و تو در لذت این شنوایی او غرق شوی و آرام... چقدر خوب است تو هستی، چقدر خوب است تو را دارم و اینجا را... و ترنجی که هر چه رنج است را در آن می نگارم و باز هم همه حرف هایم را به تو می رساند... راستی میدانی این روزها، رایحه ی دل انگیز ماهت هم مرا عوض نکرده؟ هیچ چیزی سبب تغییر حال دلم نمی شود... کم کم، دارم فکر می کنم گلدان خالی دلم بدون خاک شده و هیچ گلی در کویرش نمی روید ... نه گل یاد تو و نه گل عشق... راستی چقدر خوب است آدم عاشق باشد... دنیا برایش رنگی دیگر داشته باشد ... اصلا دنیایش رنگی بشود با عشق... آدم عاشق همه چیز دارد... و میان این همه چیز من فکر می کنم تو چیز دیگری... کاش می شد باران می بارید و سرشار عشقم می کرد...آخ که چقدر خسته ام از این ای کاش ها...میدانی چقدر دلم می خواهد دچار باران بشوم؟ اصلا دلم می خواهد من هم عاشق تو باشم... چرا همیشه تو فقط عاشقی؟ وقتی دلتنگ می شوم پناه می برم به جایی که سرشار از لیلاست... آنقدر که از لذت عشقت می گویند، دیوانه میشوم میان این همه لیلی... اگر بدانی چقدر دلم میخواهد، برای یک بار هم که شده لیلای قصه ی مجنونم کنی... راستی نمی شود این شب قدری که می رسد مرا هم بخوانی تا لیلایت شوم؟؟

 

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۰۲
ریحانه خلج ...

روزهاست نشسته ام روبروی سفره ی بلند ماه رحمت تو

و هر شب چای تلخ می نوشم و سحرهای دلتنگی و افطارهای بی تویی را طی میکنم...

این روزها دلم یک آسمان امید* می خواهد... با اینکه می گویند، تلخی ایام هم میگذرد...

اما آنچه که من منتظرش هستم، گذر تـــــو، از من است...

نه گذر از این ایام تلخ...

 

 

*قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لا نقنطوا من رحمة الله إنّ الله یغفرالذنوب جمیعاً إنّه هو الغفور الرحیم؛53/زمر
بگو ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید، از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همة‌گناهان را می آمرزد

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۲ ، ۰۳:۳۹
ریحانه خلج ...

این روز ها، مثل شیشه ای شکسته ام و دلم هزارن قطعه ...

دیر زمانی ست در اوج به سکوت نشسته ام، بی آنکه شوقی برای لب گشودن در من موج زند...

چهره ام را با نقاب لبخندهای مصنوعی پوشانده ام تا از قاب رُخم، کسی درون خسته ی مرا نخواند...

 و هنوز که هنوز است؛ چشمان خسته ام در عمق دلتنگی ها، غرق در بی خوابی است...

و این سحرها که در میان انبوه خاکسترِ خاطرات تلخ نشسته ام،

و در میان بغض ها... گاه و بی گاه، دلم می شکند،

به یاد می آورم که بی تو،

سال های سال است، من در دریایِ بی کسی ها ناامیدانه دست و پا میزنم...

و اما خوب می دانم اگر هنوز هم دوام آورده ام، نظری هست، فراسوی سکوتم...

و من دلخوشم به همین نگاهت...

مگر نه این است که تو در دلی و صاحبِ دل های شکسته...

یعنی می شود به یک نگاه آخرت؛ دلم را زیر و رو کنی،

و بغض این سال هایی که مدام میچکد از سقف چشمانم، ببری...

و این دلِ نا آرام و هزار قطعه ام را؛ برسانی به ساحل آرامش یادت؟

می شود که اینبار هم، تکه تکه ی این دلم را به تو بسپارم و

تو جمع کنی شکسته های وجود مرا

و به گوشه ی چشمی، بنوازی اش تا ابد...

 

 

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۲ ، ۰۳:۰۶
ریحانه خلج ...

از این سحر، تا آن سوی مرز خورشید، هزاران فرشته می درخشند...

و فرشته ی من در نور، با بالهای رنگین کمانی اش پر گشوده...

و از انتهای ابدیت، ستارگانِ زمین را رصد می کند...

و آرام، آرام، در عبور سرشار از اشتیاقش، از هوای دلم می گذرد،

و کسی مرا می خواند به ماهِ عاشقانه ها... ماهی پر از خدا...

 

 

 

۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۲ ، ۰۴:۳۳
ریحانه خلج ...

الهی رمضانت رو به وداع است و این دل محبوس من در بند و اسیر...تلخی ها یک به یک بر باور می نشیند از قدری که مقدر شد تا قدری که خانه تقدیر گشت ...

دیروز شرنگ تلخی رفتنش با آوای حزن عجین بود.. هردفتری که از این فضای مجازی می گشودم فریاد تلخی از اندوه های بی شمار بود... طفلی معصوم بلند ترین خواب حیاتش را آغاز کرده و شیون مادرانی که در دشت تنهایی مویه کنان خدا را صدا می زنند و نجوای جگر سوز پدری که در قدر آخر دستان کوچک دردانه اش دیگر در دستانش نیست... و دنیایی که تمام نشانه های فناپذیری انسان را فریاد میزند که باقی نیست کسی جز تـــــــــو...

 

به کدامین داشته ام ایمان بیاورم که ماندگار است جز تو؟

معبودا در این دل شب و سحرگان آخر به شبزدگانی مانم که جز تو همه راهها را رفته ام و باز...

هرچه از در خطا آمدم مهربانا تو عطا کردی...

خطای آخر همیشه نغمه ای بود بر زبانم و دلم جز به خطایی دگر باره نیاندیشید...

الهی دلی ده که ورد زبان را در خود جاری سازد ..

جانی ده که جز تو نخواهد و بارانی فرود آر که لبریز شدن از آن تمام قدر مقدرمان باشد...

قدر های این رمضان هم آمد و رفت ...گرچه باز چون همیشه بی قدرم لیک...

تو عطابخش خطاپوشی ...خطایم ببخش...

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۱ ، ۰۳:۴۶
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما