ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «میم مثل» ثبت شده است

شب زیارت حضرت عشق است ما را به

نور

خوانده اند...

این روزها، دست و دل جز به عشق نمی رود...

دستم هنوز بوی گلاب می دهد...

اما

دلم آیه ی صبر می خواهد ...




چه دشوارست پیمودن به هجران تو منزلها . . .

تا باران ببارد...


+ نوشته...

آیه ی 153 سوره ی بقره (ان الله مع الصابرین)
.
آیه ی 10 سوره ی زمر (اجر هم بغیر الحساب)
.
آیه ی 12 سوره ی انسان (جنّه و حریرا)
.
آیه ی 146 سوره ی آل عمران (والله یحب الصابرین)
.
.
.
ما را صبوری بیاموز ای شکیباترین...

 

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۰ ، ۰۱:۵۷
ریحانه خلج ...

بسم رب الحسین...

برای خاطرم غم آفریدند...

طفیل چشم ما نم آفریدند...

کف خاکی که بر بادش توان داد...

به خون ، گل کرده آدم آفریدند...

وداع غنچه را گل نام کردند...

طرب را ماتم غم آفریدند...

جهان خونریز بنیاد است هشدار...

سر سال از محرم آفریدند...

 

 

 صدای قلبت هنوز می آید مادرم ...

+

نوشتی...

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
فاصبر صبراً جمیلا
صدق الله العلی العظیم

و...

بی گمان آن که آغازش از آسمان ها ست 

هرگز

در زمین به پایان نمی رسد...

 

شب آخر هستی خاکیش بر بالین آسمانیش ... در فتح خون سید مرتضی آوینی نگاشته بود...

هر کسی را عاشورا و کربلایی است...

پس بنگر در روز عاشورایت حسینی می شوی...

 

بابی انت و امی و نفسی... یا ابا عبدالله الحسین  علیه السلام...

 

مادرم... دلم... روضه حسین علیه السلام... حرم انیس النفوس... عالمی به فدای حسین علیه السلام...

 

و باقی خداست که می ماند ...

 

کل من علیها فان...

 فاتحه ی دل ...

+ بی کران سپاس از همدلی بزرگواران همیشه دوست ...

معبود آسمان و زمین پناه و حافظتان...

برسان باده که غم روی نمود ای ساقی...

تا باران ببارد...


 

 

 

 

۴۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۰ ، ۰۳:۰۰
ریحانه خلج ...

چگونه خاک نفس میکشد؟

 

بیندیشیم!

خاموش خاموش...

بسته ام . . .

چند روزیست  ــ غریب ــ  بسته ام!

از این زمین و روزهای بی قرار خسته ام...

من انسان کوچکِ سرگردانِ خیابان‌های تاریکِ روزهای سرد و برفی این دنیایم...

بگشا!
پنجره‌ای از پنجره‌های خانه‌ات را خدا...


ففروا الی الله...
به سوی او فرار باید کرد...
وقتی نمی توان...
لا یمکن الفرار من حکومتک...
چقدر نفس کشیدن زیر خروارها خاک دشوار است...
 
داشتم می اندیشیدم اگر ما را زنده زنده زیر خاک بگذارند می میریم...حتی اگر نفس هم داشته باشیم بند می آید دیگر نفسی نیست برای فریاد...
امان این خاکی که از آن ساخته شدیم ... و پس از عمری به آن باز می گردیم ... چقدر سرد و بی روح است تا بر سر بریزند انگار جان از تو می رود و مهرت از دلها...
خوب که بنگری می بینی ذرات و دانه های بی جان گیاهان به خاک که می روند جان می گیرند... اما ما در خاک جان می دهیم...
نمی دانم تعبیر درستی است یا نه...
اما می گویند در خاک که بگذارند مرده ای و تو را جان نیست!!!
اما آن سوتر که تلقین می خوانند کسی می گوید اکنون سر از خاک بر می دارند و پیشانی بر لحد می خورد...
چه سنگ سختی بود این لحد... تحمل سنگینی اش برای مرد توانمند هم دشوار می نمود اگر بگذارند روی انسان که...حالا مرده ای یا زنده چه فرق می کند حالا که برگه ی امتحانت را بالا گرفته ای می بینی چیزی تمام نشده... تازه سوالات شفاهی را باید پاسخ بگویی...

راستی چقدر فاصله شادی و غم اندک است...
اگر خوب برای روز آخر خوانده باشی به شادی رسیده ای... مگر نه این است که می گویند دنیا قفس مومن است و رهایی از این قفس برای مومنان جز بهانه ی شادی چیست... فقط می ماند دلتنگی ها و بغض گاه و بی گاه دیگران...
باز هم من همان انسانم...
بر سر قبر و به گودی و تنگی اش که می نگرم  بر خود می لرزم که چقدر شب اول تاریک است و دهشتناک و... اما هنوز از آرامستان برون نزده... دوباره یادم می رود که باید برای آزمون آخرم بیشتر بخوانم تا...

یادم می رود که دنیا محل گذر است و همه ی ما رهگذریم...
یادم می رود که این یک نشانه بود برای عبرت ...
یادم می رود که چند صباح دیگر گذرم به اینجا می افتاد دوباره...
یادم می رود که مقصد خاکی ام یک جایی شبیه همین جاست...
یادم می رود که کل من علیها فان...
یادم می رود که ...
و من همیشه فراموش می کنم که...
راستی من همان خاکم ...
خاکی که روزی نفس می کشید...
و روزی نفس می برید...

 

 

 

 

 

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۰ ، ۰۳:۴۸
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما