ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

فروغ بخـش شب انتـظار آمدنیست...

رفیق آمدنیست غمگسار آمدنیست...

مترس از شب یلـدا بهار آمدنیست...


 

 

عطر نرگس، این روز ها عجیب مست می کند آدم را...
حالت عوض میشود وقتی یک دسته اش را به دست می گیری و از پیچ و خم های بی باران روزگار، تا خانه ی تهی از یار پیاده گز می کنی...
وقتی به ناکجا آباد ذهنت میرسی، باز هم ذهن خسته ات به تکرار انتظار معترف می شود و این که سخت است بی تــو بودن و مستی نرگس عاشقی که عطرش یادت را فریاد می زند...
عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری ...

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۰ ، ۰۰:۵۲
ریحانه خلج ...
فدای مهربانیت ... "صیاد را به نیم نگهت صید می کنی"، ما را چه؟ ...

 

گفتند اگر رمز گذاشتی بگذار اما رمزی ده تا بخوانیمت...مرا اینبار رمزی نیست جز رمز مهرت یا انیس النفوس...امروز دلم باز هوایی کوی تو شد وقتی ستاره ای در آسمانت درخشید...
هر انسانی یک ستاره است که روزی در آسمان دنیا متولد میشود اما هر چه گوهر وجودش خدایی تر شد درخشانتر می شود ستاره ها همه می توانند بدرخشند و آسمان دنیا را رویایی کنند اما درخشیدن چندان هم کار آسانی نیست برای ما آدمیان خاکی...
بارها گفته ام و بار دگر می گویم... که برخی از مهربانی ها و خوبی ها را پایانی نیست و اما از فراموشی هم جزی از افکار و زندگی بشر است که از آن گریزی نیست... مگر بتوانیم فراموش نشدنی شویم در خاطرات، که آن هم هنر است
...و هستند هنرمندانی که گاه قدرشان را نمی دانیم ...
امروز میلاد یکی از همان انسانهایی است که هماره در خاطرات کسانی که با او برخوردی هر چند کوتاه داشته اند ماندگار است کلامی در وصف خوبی هایش ندارم که آنچه آموختم از خیر و نیکویی اگر به شاگردی بپذیرندم؛ با قلمی شکسته می گویمشان: هر آن که از او آموختم و مرا پذیرفت به شاگردی درس لطیف یاد و اندیشه ی خدا در مدرسه دنیا...شد استادم...بی نظیرند و بی تکرار برخی از استادان ...
 

میلادتان مبارک همیشه محبوب دلهای جوانان مرکز انتشار مهر...

گرچه راه دور است اما آنان که در دل ها هستند را باکی از بُعد مسافت نیست ...

در جوار امام خوبی ها انیس النفوس برایتان آرزوی عمری سرشار از برکت توام با عزت همراه با توفیقات مدام و روزافزون دارم... در پناه حق سربلند و سرافراز ؛ سلامت باشید...

 

 

۱۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۰ ، ۰۱:۰۷
ریحانه خلج ...

سر خُمّ مِی سلامت...

 

 

امشب؛ شکسته سبویم...

اما، عین هر روز و همیشه ام روز و شبی دگر بگذشت؛ بی هیچ تفاوت ...

و این خاصیت زمان گذران است و دلــی تنگ،از انتظار برای دیدار...

امروز خیلی دلم آنجا بود؛و خودم اینجـــا!

اینجـــــــایش را کشیده تر بخوان...و بدان که وسعتی بیشتر داشت از آنجا...

ترجمان مفهومی _ جابجایی، یا جا ماندن؟

جابجا نشد دلم، و  از دلبرش جاماند...

تنها ماند و جـدا...بی دل...اما...

خدا کند، با دلدار...

 

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۰ ، ۰۳:۰۲
ریحانه خلج ...

  سوخت جانی در عطش، وَز تماشای رخُت...کاش به وقت تماشا تو می کشتی مرا...

خانه ات آباد ارباب...
کاروان دگر باره رسیده به وادی جنون ...
مست است از هوای حریمت دشت خون...
اینجا کربلاست...
 همان جایی که چهل وادی را به پای عاشقی دویدند اسیران...
 تا به صحرای بلایی برسند که تو لیلای آن بودی ...
و بی تو نه که جانی مانده باشد و رمقی، برای دل و دیده های کاروانیان تا سرشک ببارند...
 که بی تو خاک هم بوی خون می داد...
 و کاروان را عَلمی نبود، تا ساقی به دست گیرد که خورشیدها را، به سر نیزه بر می گرداندند...
اینجا تربت نور شد و وادی طوی...
 از این چهل منزل گذر کرد روزگار با کاروانِ بی تو...
اما تو در دل روزگار، چون جریانی ابدی و فنا ناپذیر ماندگار شدی...
تا باران ببارد...

+ سال قبل کجا بودم چنین شبی و امشب کجا... وعده رسید و جاماندم آقا...
 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۰ ، ۰۲:۱۹
ریحانه خلج ...
http://s1.picofile.com/file/7195419137/DSC01311.jpg

رسیدیم کربلا... همونجا که بلند گفتن گنبد سقا؛ صلوات... هنوز اذن نداده بودن پا بزاریم تو صحن بین الحرمینش تو هتل بویم و همه سر کلید بهترین اتاقا در حال رایزنی بودن سید اما مثل آرامش اول راه، بازم لم داده بود به مبل و ساکت خیره شده بود به تصویر بزرگ بین الحرمین روی دیوار لابی...
صداش زدم کلید نمی خوایی اتاقا تمام شد سید ، بی جا می مونیم!! اما با نگاهی کوتاه گفت بیا بشین جا هست...دیگه حرفی نزدم و رفتم نشستم کنارش... همه رفتن و  من و سید منتظر ... مدیر کاروان گفت انگار خسته نیستید!! اینم کلید شما...
حالا دیگه از بحبوحه آسانسور خبری نبود... رفتیم بالا تو اتاق نرسیده برگشتم چمدانم را بیارم که دیدم داره فریاد میزنه گریه میکنه... دویدم به طرف اتاق... روبروی تنها پنجره ایستاده بود و زار میزد...نگاهم رفت و بغضم ترکید... بهش گفتم ببین چه خوشگله گنبد اربابه بین دو تا نخل کنار پنجره رویایی ترین صحنه ای که...
 آروم نمیشد نشستم رو تخت تا خودش به حرف بیاد... گفت یادته گفتی کلید؟جا نمونیم؟ گفتم آره... چشم از پنجره بر نمی داشت میگفت... مصاحبه بازیگر روز واقعه را میخوندم که نوشته بود کربلا تازه راهش باز شده بود ما را بردن زیارت برای هدیه بازی در فلیم....
اونجا هر کس سر کلید اتاق بهتر چونه زد... نشستم و با خودم گفتم اگر اون دعوت کرده که خودش... همه رفتن و کلید اخر؛ به دستم...در اتاقم را که باز کردم روبروی گنبد طلایی زانو زدم...
بغضم باز ترکید گفتم سید 2 بار آمدم هر دفعه دور بودم از حرم این بار تو سفارشی دعوت شدی و ما هم از کنار تو.... گفت نگو...
آمدیم تو لابی برای رفتن به حرم... بارانی گرفته بود که... مدیر کاروان گفت کسی نمیاد همه منتظرن بارون بند بیاد بعد برن حرم....
دل تو دلم نبود... نفسم در نمی آمد؛اشک تو چشمامون نگاهش کردم و با بغض گفتم سید؟؟ ...
 گفت بریم من دلم میخواد بارون بین الحرمین نگاه اولم باشه...

۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۰ ، ۰۴:۰۲
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما