ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

هوای حرم بانو آتش می زند به جانت...

 

هوس کمیل حرم مولا علی (علیه السلام) را در جانت زنده می کند ...

 

یادت می آید که تا امروز فقط برای یک نفر از آن نوشتی فقط یک نفر میداند اگر یادش مانده باشد  که تو چه گفته بودی...

اما خودت خوب بیاد داری...

 

پشت آن درب نقره ای ، روبروی مشبک های نقره فام آسمان فیروزه ای اش که  پر از خوشه های انگور است و  که هنوز که هنوز است دنبال ساقی کوثر می گردنند...

 

و نمی دانم چرا حرم مولا هم هوس خواندن ناحیه مقدسه ارباب کردم و دلم خواست باران ببارد ...
همین خواب و بیدار امروز را که هنوز نمی دانم خوابم یا بیدار...

 

برای  او فقط گفتم بانویی از هند هم نشسته بود کنارم و پرسید ...

 

چرا؟؟؟

 

و من از خواب امروز گفتم...

 

امروز

 

صبح خبرش رسید تا خودش هزار ... مانده است و من تا این نقطه ها را حضم کنم  تمام می شوم...

 

تمام تمام ...

 

اگر رویا نباشد...

 

نشانه ای محال از ذهنم را خواهم نگاشت...

 

از همه داشته ها و نداشته هایم
از تمام داشته هایت که به آن می بالى خدا را جدا کن ... بعد ببین چه دارى ؟؟؟

 

واقعا ما چه داریم ... هیچ ...

 

هیچ بر هیچ...

 

و بزرگان گفته اند بر هیچ مپیچ...

 

و چه زیبا گفتی سید...

 

آدمیزاد اسیر خویشتن خویش است و تا به سفر نرود، از عالم خویش باخبر نمی‌شود...

 

می خواهم آغاز کنم ...و هدف را نشانه کرده ام تا...

 

دوست دارم بنویسم ...

 

تا باران ببارد ... پس می نویسم باران ...

 

می نگارم

تا باران ببارد...

+...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۰ ، ۰۰:۲۱
ریحانه خلج ...

خوابم یا بیدار...

میگن دعوتش را پس نزن...

من...

و...

هرجور نگاه می کنم هیچ کجای این مسئله ی دعوت با حال و روز من جور نیست...

حالا ببینم جدا من را دعوت کردی؟ یامن توهم زدم...

بدجور درگیرم کردی... واقعا حق منه یا؟؟؟...

هزار تا علامت ... تو مغزم داره می چرخه...

گمشده من تویی؟؟؟

من که...

هنوز خوابم ...

بزار بیدار بشم ببینم واقعا...

 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۰ ، ۰۹:۴۳
ریحانه خلج ...

حتی اگر غمین شدی

 

راست باید گفت...

 

چند روزی از بهار می گذرد و به بهانه هایی تو خودت نبودی... کسی که باید باشی ...

 

می گویند سال نو رسیده و باید سرشار از انرژی گام برداری و خودت شوی... اما اینبار من نمی فهمم خودم شدن را...

 

چند نفر از دوستان یا پیام دادند یا تماس گرفتند که خوبی ؟

 

و من دیگر نمی خواهم دروغ بگویم !!!

 

آخر میدانی سال نود شده و هر کسی برای خودش برنامه ی جدیدی دارد من هم به راست گفتم نه خوب نیستم...

 

خب خوب نیستم...دروغ چرا؟ وقتی می شود راست گفت چرا دروغ؟

 

اصلا ما عادت کرده ایم به دروغ های ساده و تکراری... اما...

 

اگر دوست است و سراغت را گرفته که میخواهد راست بشنود و برایش همین راستی مهم است و شاید برای صداقت تو را انتخاب کرده به دوستی و حالا تو هم به خودت و هم به او با یک جمله کوتاه دروغ گفته ای...

 

دروغ خوب نیست هیچوقت خوب نبوده... مثل حسادت که ریشه ها را می سوزاند و دلها را می میراند...

 

اصلا گاهی فکر می کنم چطور می شود آدمها حسادت می کنند وقتی همه می دانند حسودان در آسایش نیستند؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

و این هم شاید دلیلش این باشد که هر کس حسودی می کند به خودش دروغ می گوید : که این که من در حق دیگران انجام می دهم نامش حسودی نیست!!!

 

و باز رسیدیم به دروغ! دقیقا سرچشمه تمام بدی ها دروغ است...

 

مادرم همیشه می گوید آدمها از در باز داخل نمی شوند از دلهای باز است که به خانه تو می آیند...

 

می گویید چه بی ربط؟

 

نه ربطش می شود!

 

دلهای بزرگ دوستان بیشتری می یابند و دستان مهربان پذیرای خوبی ها می شوند و دل خوب دروغ نمی گوید حسد نمی ورزد ... و عشق و مهربانی ارزانی همگان می کند...

 

دل بزرگ دل جوانمرد می شود و روحی عمیق می یابد و رازدار عشق می شود و عشق خود اوست...

 

پس باید کاری کرد تا دل بزرگ گردد برای او...

 

کتابی می خواندم در خصال جوانمردان نوشته بود:

 

(اگر بر سر سفره ی جوانمرد بنشینی از دین تو از نژاد تو از کجا و به چه کار آمدی و... از هیچ نمی پرسد)...

 

چقدر خوب می شود آن روزگاری که پر شود از جوانمردانی که صادقانه با عشق و مهر جهان را به سوی باران حرکت دهند و آن روزگار زیباترین روزگار عالم است ...

 

تا باران ببارد...

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۰۰
ریحانه خلج ...

 

 ...کدام پناهی در پناه حضرت امام زمان (عج) امن‌تر و محکم‌تر...


...



شهادت تنها مزد خوبان است...

یأس از جنود شیطان است و مؤمن هرگز دل به یأس نمی‌بازد...

 

 

ساقه‌ی ما مثل دست‌های دعایمان تا عرش رفته است...

 

 

 تا با خاک [‌مهر ] انس نگیری، راهی به مراتب قرب نداری...

 

 

 سوره‌ی اسرا را بخوان و خصال یاوران مهدی را بنگر...

 


 سختی دنیا، شیرینی آخرت است...
 



 تقوی مفتاح‌الفرج است و پیروزی ما از طرقی لایحتسب می‌رسد...




 سوخته‌دلی و سوخته جانی را جز از بازار پرآتش عشق نمی‌توان خرید...




چکمه هایت را بپوش... ره توشه را بردار و هجر ت کن...



نماز محراب حقیقی نبرد با شیطان است...


هرگز هیچ کاری را جز برای خدا مکن...

 امشب سکوت شب، رازدار دعاهایی است که تا عرش صعود می‌یابند و زمین را به آسمان...

 حضرت امام حسین (ع) در صحرای کربلا انتظار تو را می‌کشد...



 اسوه‌ی ... ابوالفضل‌العباس است...



رنج در دنیا مفتاح گنج است...



 دست نصرت خدا با ماست و کدام دست از یدالله بالاتر؟
 

 

 مؤمن وابسته نیست...




 مبادا روزمرگی و مکر، شب و روز ما را بفریبد و از این معنا غافل شویم...



 انسان متقی هرگز به بن‌بست نمی‌رسد... 



 آدمیزاد اسیر خویشتن خویش است و تا به سفر نرود، از عالم خویش باخبر نمی‌شود...


 



هر کس شهید نشود لاجرم خواهد مرد...

تا باران ببارد...

... کربلا همچنان جاریست ...

...
+... تقدیم به  استادم  که شهید زنده است...

 

۲۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۰ ، ۱۷:۱۴
ریحانه خلج ...

مرا کسی نساخت؟ خدا ساخت؟ نه آنچنان که کسی می خواست که من کسی نداشتم؟کسم خدا بود؟ کس بی کسان...

عجیب این روزها هوایی نوشته های معلم شهید استاد شریعتی هستم...

 

داشتم حرف می زدم و درد دل می کردم با دوستی... به یکباره یادم آمد امسال دهه ی 80 را تمام کردیم و وارد یک دهه ی دیگر شدیم از زیستن...

یاد خاطرات و آغاز رویایی سال 80 افتادم... و نوشته های عرفان... (لیلی نام همه دختران سرزمین من است...)

خیلی زود گذشت ... به پشت سرم که نگاه می کنم فقط خاطرات مانده اند و خوبان دوست و...

خیلی خوبه آدم وقتی یک دهه از عمرش را پشت سر گذاشت نگاه کند و ببیند کنار تمام  ای کاش ها و افسوس ها و...

نقطه های روشنی هست که می تواند به آنها افتخار کند...

خیلی خوبه حساب کنه چه چیزهایی را از دست داده و به چه بهایی ...

و در ازای عمر رفته چه چیزی بدست آورده ...

ساده اش میشود چقدر خدا را را پیدا کردیم در این همه روزمرگی هایی که هر ثانیه اش تو را به سوی دنیا می خواند تا از خوبی هاش دور بشی و به بدی هاش دل بدی...

گفتم دنیا... از بدی هایش گفتن تا ابد تمامی ندارد اما خوبی ها را هم باید دید...

اصلا حیف است که بعضی از خوبی های ناب را نبینیم... 

مثل دوستان خوب که همه هدیه خدا هستند...مثل دوست داشتن های آسمانی...از جنس باران و به یاد خدا... و دوست داشتن ها...

یکدیگر را همانطور دوست بداریم که خداوند هر یک از ما را دوست دارد...

خداوند از ما می خواهد که یکدیگر را دوست بداریم تا از اسارت رنج های خود رها شویم...

 

خداوند لطف و کمال محض است...

 

ما برای رسیدن به کمال و رسیدن به خدا باید دوست بداریم و مهر بورزیم و آیین انسانی بشر را که خداوند را بالاترین و والاترین نیاز همیشه می داند را پاس بداریم ...

ما در زمین  هستیم و از خاک بر آمدیم اما روح جاوانه خواه ما از آن خداست او در ما دمید و سبز شد روح و جانمان به عشقش...

هر جا که عزم رفتن کنیم او با ماست در نهان و عیان ... اوست که بیش از هر کسی به ما نزدیک است و ما را دوست دارد...

و چنین است که خطاب آمده...

بنده ام اگر بداند که من چقدر مشتاق اویم هر آینه از شوق حیات را بدرود خواهد گفت...

معبودا...

چنین کن وجودمان را تا هر آینه از درک این اشتیاق ممات را بر حیات ترجیح دهیم... و

م...

ر...

گ...

اگر معنایش رسیدن به تو باشد...

این وسعت بی معنای حیات در تو را خود برایمان عاشقانه ای رقم بزن که فرمودی...

هر کس عاشق من شد او را خواهم کشت و خود خونبهای او هستم...

این مفاهیم را روحی بزرگ بخشیدی پس جان حقیر ما را شایسته کن به وسعت کرامتی بی ماند...

 

 

...+ یک سال یا یک دهه ... چه فرق می کند؟ آیا به اندازه ی ثانیه ای به تو نزدیک شدیم؟...

اگر...

می ارزد تمام عمرمان...

...+ مبادا روزمرگی و مکر، شب و روز ما را بفریبد و از این معنا غافل شویم. (سید مرتضی آوینی)

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۰ ، ۰۱:۵۴
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما