امروز رسانه ها از سعدی می گفتند و من یاد این شعرش افتادم ...
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز...
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند...
بر اساس علاقه ذاتی بشر به زندگی و حیات جاویدان و به بیان سلیس و روان این بزرگمرد شعر ایران اگر بخواهی هرگز نمیری نیکی و خوبی را فراموش نکن...
اگر خوب فکر کنیم به این بیت زیبا به این نتیجه می رسیم که چقدر راه وجود دارد تا آدمی برای همیشه زنده بماند...
ماندگاری و محبوبیت انسان در نیکی است...
و امروز از نگاه ما انسانها چه کارهایی نیکی است؟ گاهی کوچکترین کار که حتی در تصور خودمان هم نمی گنجد آدم را در نظر خالق و مخلوق ماندگار می کند...
همین که نیت خیر داشته باشی و با همین نیت تلاش کنی که سنگی را هر چند کوچک از پیش پای انسانی که در مسیر حرکت است برداری کافیست؟
گاهی کافیست و گاهی بیشتر نیاز است...
گاهی لازم است بمانی و کاری را به ثمر برسانی...
و اما...
گاهی لازم است نباشی تا با انرژی دوباره امید و راه رسیدن به آینده روشن را ترسیم کنی...
و اما مهم این است که هر ذره نیکی و بدی را می نویسند...
لازم است گاهی از مسجد... و ... بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی ترس یا حقیقت ؟!...
لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی ، فکر کنی که چه قدر شبیه آرزوهای جوانیت است ؟
لازم است گاهی درختی ، گلی را آب بدهی ، حیوانی را نوازش کنی ، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه ؟!
لازم است گاهی پای این سیستم زمینی رایانه ات نباشی ، تا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهن پاره ی برقی نیست...
لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج ، تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده ؟!
لازم است گاهی عیسی باشی، ایوب باشی، ابراهیم وار مقابل نمرودها بیاستی و گاهی بیش از اندازه انسان باشی ببینی میشود یا نه ؟!
لازم است سعی کنی تا بتوانی انسان شوی... هر کس می تواند عیسی و ایوب و... زمان خویش شود...
دوستی می گفت چرا همیشه فکر می کنیم ما نمی توانیم یار باران شویم؟؟؟
ما را عادت داده اند به اینکه نمی شود خوب باشی حتی اگر ...
همیشه گفته اند انسان شدن خیلی دور است ... و فاصله را برای ما تا ابد جاده ای کشیده اند که در مسیرش برای ما انتهایی نیست ... و هرگز جاده ای بی انتها را ذوق پیمودن نیست...
و بالاخره لازم است گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری واز خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن بشوم که اکنون هستم...
آیا ارزشش را داشت ...؟!
زیبائی در فراتر رفتن از روزمره گیهاست...
و هر اتفاقی که تو را به خویش می خواند سرشار از حکمت است...
فقط کافیست کمی بیاندیشیم و صبر کنیم تا حکمت های پنهان هر واقعه رخ نماید...
باز هم از قول استاد سخن سعدی...
از هر چه می رود سخن دوست خوشتر است...
تا باران ببارد...
+... گاهی باید رفتن را انتخاب کنی تا برسی ...تصمیم گرفتم یک جایی... نباشم و از دور نگاه کنم تا ...
کاش آنقدر خوبی کرده باشیم که...