ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۱۲۱ مطلب با موضوع «باران نگاره» ثبت شده است


هر که دل آرام دید ... از دلش آرام رفت ...

http://www.sadebegooyam.com/upload/content/0504261527461dic5172.jpg


می نگرم دلم بر جای خویش نیست و رنج است مرا از بی دلی...
با خویش می اندیشم که، چون دلی گم کردی ؛ بدان از آن تو نبود که اینک دل آرامت نیست...
پس گلایه ات از چیست؟می نگاری از سر درد یا از بی دلی؟ چونان که غریبانه گم گشت و نهان از تو ...
 در حیرت آوارگی اش مات وجودی شدکه در تو یافته بود...
و از خویش؛ بی خویش شدن آموخت، در مکتب آسمان روشن دلهای شکسته...
و زان پس رها شد و بی دل... که بی دلی حکمت پرواز بلند و رهایی است...
می گویم هرگز دلی نبود که بی دل شوم...
اما تو میدانی مهر "هرگز" را که بر چیزی بکوبم می شود بی من... منی که دلم نیست...

دل_ دل کردن...
از دل گفتن و دلی رنجاندن و در دل نبودن و بی دل شدن...
دل به دلدار عشق نسپردن، پرونده دلت را می بندد...
تا شاید دل بیابی برای رسوا شدن در عالم...
 دلی که بی تــــــــو شد، سزایش آتــــشـــــ است...
و تنها تــــــــو در دلی، بی آنکه بی دلان راز بدانند؛ که ما ز زمره ی بی دلترین بی دلان عالمیم...
رمز دلت را به هر کس مده؛ که همانا سپردنش به غیر، راز دلت افشا کند...
از همین نای خسته ات زمزمه ی بی دلی سر داده ای دلخواهت چه شد؟؟؟
باز دعوی بی دلی کن که تو خواهان دلی هستی که دلش نیست تا ...
حال، تو صدای سکوتم را می شنوی که فریادیست محال؟ فغان که بی دل شده ام، دلـــــــــم  را باز گردان...
امان از آن دم خسته دلی ها؛ که ارزان دلـــــــــ سپارم به غیر تــــــــــو...
 
+دلم گفت دوباره بیا و اول باش...

 

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۰ ، ۰۲:۲۱
ریحانه خلج ...

 

هر نقش که پرورید جان خسته از عالم ما...

جز نقش تو در نظر نیامد ما را...

نقش ها کشید دل تنگ، از عمق پریشان خاطری های زمین ... مدام خواند به هر سویی که برخیز و بر گیر دل را؛ و رو سویی کن که از او در آن نشان بینی... هر نقش، هزار رنگ شد و دل را باز گشایشی جز امید به آمدنت زنده نداشت...
هر جا به جستجو شدیم باز انتظار خواندمان به صبوری...
شکیبمان از دست برفته و هنوز از عشق بی خبر یم...
تا به کی این بی خبری؟؟؟

گفته اند: همواره عشق بی خبر از راه می رسد...

نگارا عمریست بر سر راهت نشسته ایم و هرگز این خستگی ما را از امید آمدنت نا امید نکرد...

روزگاریست که همواره در انتظاریم که ناگاه بی خبر از ره برسی...

نقش ها همه بر آب است بی تو... نقش ما رنگین کن از حضورت...
ای لطیفترین رنگین کمان ما دلخوشیم به آن وجود رنگینت وقتی پس از باران بر آسمان جانمان نقشی جاودانه شوی...

تا باران ببارد...

 

 

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۰ ، ۱۰:۳۱
ریحانه خلج ...
...جمعه...

 

باز جمعه شد...

و ابر آسمان دل؛ تو را می خواند به بارش در هوای دلتنگی اش...

چه آهنگ غریبی دارد این جمعه های دیر و دور که زود از راه می رسند...

ساعت 00:00 عاشقی ها نوشتمش...

تقویم ورق خورد و باز جمعه شد...گفته اند شاید امروز ببارد ... شاید...

جواب رسید که: مدرک بیاورم که تو جمعه می باری...

گفتمش: تو دلیل بیاور که جمعه نیست...

گفت: فلسفه می بافی... فلیسوف شده ای؟

اما او که نداند تو خوب می دانی که من ...

فلسفه ام مترنم از حضور توست، و تا خیس باران شدن؛روی حرف خویش ایستاده ام...

حرف دل که مدرک مستند نیست؛ تا برایش ببرم...

اما وقتی که بیایی...

تو را نشانه خواهم کرد برای حرف هایی که در سکوت خورده ام...

جمعه و شنبه ندارد آمدنت باران...

تو ببار که دل شاهد بیاورد که انتظار غروب جمعه ها دروغ نیست...

و آن روز

موعد ماست، باران...

همان وعده صادق روزهایی است که خشکی قرنها بی داد می کرد...
 
و ما جمعه می خواندیمش...

تا باران ببارد...

+

آنقدر بر کشتی عشقت نشینیم روز و شب، یا به ساحل میرسم یا غرق دریا میشوم...

 

 

۳۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۰ ، ۰۲:۵۱
ریحانه خلج ...
  درد دلی با تو که نمی بینمت...

                                خسته ام اما شکیبا...

 

                                                                                   تا بباری بارانم...               

 

 

      

 

 

 

 

نیمـه ی گمشده ام نیستی

که با نیمه ی ِ دیگر

به جستجویت برخیزم ؛

 

تـو ،

 

تمام ِ گمشده ی؛ منی

تمام ِ گمشده ی، من . . .

 

و

من گمشده ام،سالهاست در پی تو گم گشته ام ...

و می انگارم تو گمشده ی منی...

تا باران ببارد ...

 

۳۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۰ ، ۰۲:۲۲
ریحانه خلج ...



ماه به نیمه رسید ماه من...

از پس ابرها به در آی...

شب های سیاهمان را مهتابی شدن آرزوست...

نمی تابی؟؟؟

کنار پرچین خیالم نقش ماه را در آب کشیده ام و نیلوفرانه به پایت می پیچم...

تا از محاق به در آیی ماه من...

اینجا نسیم نگاهت به نور می ماند و باران نور می بارد...

نکند ماه از نیمه بگذرد و ...

آه شود نصیب...

ماه من...

...

شیشه ی پنجره را باران شست...

از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست...؟

می دانم این کویر جای روییدن نیست!

و به بارانش نباید دل بست...

اما ماه آسمان دلم...

ستاره ها خوب مسیر را نشان میدهند؛

اگر  پشت به زمین کردن و خیره گشتن به  آسمانت ما را همراهت می کند...

راه ستارگان را نشانمان بده که...

«وبالنجم هم یهتدون»
[نحل/16]

و  با ستاره ها راه را می یابند...

که تو اهل آسمانی و زمین جای تو نیست ماه نیمه ی ماه...




|+|

 ماه از
نیمه  گذشت و ماه من هنوز  در محاق است ...
یارب از ابر هدایت برسان باران را...

تا باران ببارد ...

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۰ ، ۲۲:۱۱
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما