ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۱۲۷ مطلب با موضوع «سکوت نگاره» ثبت شده است

ساده نباش دیگر خبری در راه نیست... فقط یک گذر کوتاه بود، این بهار هم رفت... این بهار تیره و سیاه، رنگ آسمان نداشت... باز هم تو نیامدی باز هم هیچ رویایی به حقیقت نرسید... باز هم انتظار و انتظار... تلخ و بی شکیب، روزگار رسید به گرمای سرسخت روزهای بلند تابستان...

باز هم تیرگی ماه تیر... ماه تلخی که تو را از من گرفت... طعم شور اشک چشم... بغض کال هر شب... ازدحام خاطرات یک عمر زندگی... و کلماتی که آرامش روزهای بودنت را نمی تواند منتقل کند... کاش هنوز کودک بودم... کودکی جسور که خسته از کلاس و درس، با کیفی پر از کتاب و بی هیچ خاطره، هر روز مسیر خانه را به شوق دیدن تو طی میکرد... یادش بخیر و یک آه بلند... حالا رسیده ام به انتها... به رسم تقویم انتهای یکسال دیگر بی تو... و به رسم دلِ شکسته ی من بی انتهاترین روزگار تلخ عمر... روزگار بی تویی، و این من تنها شده در افق چشم خیس خود دوباره غروب های رفتن تو را تا سحرها میشمارم... خسته و بی خواب و پریشان... روایت تلخ تقویم من میگوید زندگی من، بی تو، هرگز ورق نخورد اما روزگارم هزاران برگ شد... آتش شد و وجودم همه خاکستر و دود... پریشان مینگارم اندوه گنجشک کوچک درونم را... بگذار بماند در گذشته ی ناآرامی خیالم...و این فکر تلخ تنهایی... راستی باورم نمیشود چه ساده میگویند چه زود گذشت... دوسال شد؟ آخ که من در حسرت این مانده ام، آنکه التهاب این درد را نچشیده چگونه طعم زود گذشتن را ادراک میکند... تو به اندازه تنهایی اندک من، فهم این واژه تلخ را هرگز نخواهی فهمید... درد دارد که گنجشک باشی و بال و پرت نباشد... درد دارد مادرت نباشد ... بی درد بمانی تا ابد، همین...

 

۱۲ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۲ ، ۰۱:۱۱
ریحانه خلج ...

دست و دلم به قلم نمی رفت... تـــــو هم شدی همه خاطره... دلم گرفته از این خاطرات... بغض که می کنم هر گوشه ی دلی که پُر از تـــــوست؛ دارد خالی میشود...میدانی این دل ، هرگز از تـــــو نگریخت که رهایش کردی به امان دلتنگی ها... قرار دلم رفتی و مرا با خود نبردی... حالا با بی قراری های دلِ خالیم چه کنم؟ صبر؟

پُرم از تـــــویی که خالی شدی...صبوری نتوانم که چون رندی خسته، انبوه خاطراتت دور تا دورم را گرفته و نجوای سکوتِ صدایت در گوشم مدام زیر و رو میشود...دیگر اینجا خود نغمه شورانگیز صدای سکوتِ من است... و آنجا که تـــــو نیستی برای ابد خالــــــی! بغض می کنم تمام روزهای نبودنت و اینجا در میان سکوتی ناشکستنی، تسلیم میشوم و کسی را میخوانم که جانشین همیشه نبودنت هایت بشود...(+)

چقدر این قلمم امروز ؛سنگین می نگارد و سخت... و چقدر چشمان من باران می خواهد... اما بغضی در کار نیست باور کن، که همه شادم، از دل آرامی سیبِ رهای دلِ تـــــو...

 

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۴۱
ریحانه خلج ...

فکر کن خسته شده باشی و گنجشکِ دلت هوایی پروازی شده باشد بی انتها...بخواهد که پرواز کند و اوج بگیرد و بپَرَد بر شاخه ی درختی که هیچ کس آنجا نباشد، خودت باشی و خودت... جایی که هیچکس نیست...

راستش چیزی مرا نهیب میزند که تو را چه به پریدن؟ پریدن را هم بیخیال...اماباور کن می خواهم ماهی روح خسته ام را غرق کنم در حوض تنهایی... نمی دانم این روزها اصلا پیدا میشود اینجای محالی که سخت دنبالش هستم؟

واقعیت این است که گاهی ما دنبال محالاتیم... خالی از همه چیز و همه کس، و این خالیِ مطلق، سخت برایم محال جلوه می کند... حس می کنم این روزها، رویایی را دنبال می کنم به نام زندگی خاص! و دلم می خواهد ناگهانی برایم رقم بخورد و حرکتی که به یک باره؛ تمام معادلاتم را بر هم بزند و بگوید محالی شد! و اما آخرش در انتهای تمام محالاتم دلخوشم به کسی که همه جا هست و با همه مهربان... هر جا که بروی او هست و او ...

 أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ» سوره غافر آیه 44
کارهای خود را به خداوند واگذار مینمایم که او بحال بندگان بینا و آگاه است...

بشنوید(+)

 

 

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۲ ، ۱۳:۳۲
ریحانه خلج ...

گنجشکِ اسیرِ دلــــ ،در این روزهای تلــــــخِ بی تـــــــویی؛

هنوز هم نفس می کشد...

اما...

عجیب احساس می کنم،

هزاران سال است که، در حضورت، خواب مانده ایم...

بارانم، تــــــو بگو...

وقتی تمام نمازهایمان، رنگ آفتاب را دیده اند؛

چگونه به دعاهای ما، دلـــــ خوش می کنی...

 

 

+امام موسی کاظم علیه السلام:أوشَک دَعوَةً‌ وَ أسرَعُ إجابَةُ دُعاءُ المَرءِ لاِخیهِ‌ بِظَهرِ الغَیبِ
دعایی که بیشتر امید اجابت آن می رود و زودتر به اجابت می رسد،‌دعا برای برادر دینی است در پشت سر او...
اصول کافی،ج1 ،ص52

+این روزها بسیار نیازمند دعای بی دریغم....

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۲ ، ۰۲:۲۳
ریحانه خلج ...

دلــــــ از من برگیر... بگذار در این بی دلی ها بمیرم...خسته ام ...آنقدرها که ... حالا که روزهاست نیستی من آرزو می کنمت... چه آرزوی محالیست اما... کاش کودکی بودم در آغوش مهرت جان می دادم... دلم میخواهد دیگر نیایم و اینجا قلمی نچرخانم... نیایم حرفی از تو نزنم... نیایم و اصلا دلم می خواهد همین سحر با شب بیاویزم و در مرگ غرق شوم... چقدر متنفرم از این دلخواهی های خودخواهانه ام...اصلا یک حرف هایی سخت دلم را تکان میدهد و عجیب مرا به خویش می آورد...

کربلا، قصه نیست...

تو، قصه نیستی...

دلتنگی های من، قصه نیست...

غصه های دل من، بی تو، قصه نیست...

خرابی دل، این روزها فقط تو را (+) می خواهد و بس...

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۲ ، ۰۰:۵۹
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما