ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۲۵۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تو» ثبت شده است


 «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ»
 «ارزش هر انسانی به اندازه­ ی چیزی است که دوست می­دارد»
...
امام علی علیه­ السلام


داشتم فکر می کردم به اینکه چی دوست دارم همین الان؟ دیدم خیلی دلم هوای یک مسافرت داره ... عجیب دلتنگم این فصل، اصلا اسفند آرام و قرام نیست.هرگز تمایل ندارم زیر سقف نفس بکشم، انگار یک تحولی زیر پوسته ی وجودم همه آرامشم را به یکباره نابود میکنه...یک خلسه ی روحی! که احتیاج دارم تو هوایی آزادتر ترکش کنم... هوایی که نسیم وزنده ای داشته باشه و شور و غربتی فراتر از زمین، تا بتونم پر بگیرم و تنفس کنم و حس کنم هنوز میشه ادامه داد اونم به بهانه ی عشق و نه_ به بهای بودن به هر قیمتی...
یادش بخیر چند سالی بود مهمان هوای مرطوب دلخواهم بودم _ هوای ناب و پاک جنوب... جایی که یه دنیا برام ارزش داره...هوای فکه و شلمچه ... آخ که چقدر دلم میخواست الان میان اون رمل ها قدم میزدم و با هر طوفان تمام وجودم را غباری متبرک می کرد که بوی شهادت می داد ...چی می شد اذن می دادند و می نشستم پشت سیم های خاردار شلمچه و زار میزدم که دلتنگ اذان حرم کرب و بلایم...... پا برهنه تا مرز جنون سید مرتضی می رفتم و بغض دل تنگم را می شکستم کنار اون شکوفه های زرد بهاریش... می رفتم روبروی سه راهی شهادت طلاییه، بر تل خاکش بیاد زینبیه عقده ی دل باز می کردم  و به گودال ... اما حالا گوشه ی تاریک اتاق تنها نشستم و میگم دوست داشتنی هام خیلی عزیزند_گرچه غریب... و غبطه میخورم و افسوس که چرا امسال چادرم سهم خاکی شدن، نداشت ...

بسوز ای دل که تا خامی، نیاید بوی دل از تو

 

کجا دیدی که بی آتش کسی را بوی عود آید...

 

 

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۰ ، ۰۲:۵۵
ریحانه خلج ...

 

همه می گویند بهار در راه است...

فصل شیدایی ها... فقط چشمانت را بگشا...

شکفتن ها را بنگر ...سبز در سبز...

و اما هرگز، کسی نمی داند که سالهاست...

 تمام فصلهای زندگی من، بی تـــــــو _ هنوز همان زمستان است...

و شبهای تمام فصولم، بی تــــــــو یلداست...

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۰ ، ۰۱:۱۰
ریحانه خلج ...

از انجماد زمین می‏رهانی‏م بانو... به سمت آینه‏ ها می‏کشانی‏م بانو!

دلم به پنجره‏ هایت دخیل می‏بندد... شبی که منتظر مهربانی‏م بانو!

 

http://www.radiomaaref.ir/_uploads/4images/data/media/2/h_masoomeh_sh_88.jpg

 

وقتی در هوایت غرق می شوم اصلا دلم نمی خواهد از هوای تو بیرون بیایم اما گاهی نمی شود...مثل همین  جمعه غروب، که آمدم کنارت و دوست داشتم بمانم و باز هم نشد... این روزها، اصلا فرصت خلوت کردن با تو را ندارم ...خیلی دلم می خواست یک روز فقط یک روز، از آن روزهای بی دغدغه ام باز می گشت تا راحت بیایم و بنشینم و با تو حرفهای دلم را بگویم... اما چه می توان کرد؟ باز هم تنها آمدم و پر از خیال و با اینکه تشنه ی  حرف زدنم با تو؛ بی اینکه جرعه نوشی کنم_ نشستم و مات ستونهای بلند خانه ات شدم و دوباره سکــــــــوت...اصلا انگار زبانم بند میاید، وقتی قرار است کم با تو سخن بگویم ، آن هم با این همه حرف_به هیچ مطلق میرسم... خسته ام بانو، خیلی خسته تر از آنکه بتوانم بی مستی رویت و بی دفع خماری، بشوم آنی که همیشه بودم... همان من سابق... بانوی دلم؛ سبک نیستم این روزها _ درد دارد تمام دقایق و نفس هایی که می کشم بی تو... گرچه همه لبخندهایم را، به شادمانیم تعبیر می کنند و آرامش ظاهرم را می نگرند ...اما تو خوب میدانی چه غوغایی در کشتی طوفان زده ی جانم بر پاست... حرفهایست که اگر اذن دهی بماند بین من تـــــــــــو... آمده بودم بگویمت خوش مهربانی هستی بانو... طایفه مهربانتان را عشق است... خواهر رئوف که باشی باید کریمه شوی؛ که جز این روا نیست بانوی دلم... روزی که می گفتند کاروانت رهسپار قم میشود رسم مهمان داری ندانستم و در جوار خورشیدی بودم که تو رنج سفر و غربت را به شوق دیدار او تا دیارم طی کرده بودی... امروز هم روز پر گشودن توست_ مهمان 17 روزه شهرم... و من اما، باز هم دارم می روم... مسافر دیاری می شوم که با خلوت خاموش و روشن تمام صحنهایش انسی دارم عجیب... اما این بار... تو خوب میدانی مثل تمام رفتن هایم نیست...

در جوار امام الرئوف دست چین کرده ام_ تمام حرف ها و درد دل ها را ...می خواهم در کولبارم مهرتان را، ببرم و سلامی از جنس دلتنگی هایتان_ تا عرضه دارم بر امامی سرشار از مهربانی ها... دعا کنید اذن دهد؛ به شکستن... شکستن دلـــــــــ و قفل های بسته...


 
http://aflakian1.persiangig.com/ax%20mazhab/r6.BMP

اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا
المرتَضی الامامِ التّقی النّقی  و حُ جَّّتکَ
عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری
الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً
مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِ فَ ه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ
عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ ...

یا علی...
۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۰ ، ۰۱:۴۱
ریحانه خلج ...

در نظر بازی ما بی خبران حیرانند...

 

 

می دانم که می داند برای او می نویسم...!؟

"سلول سلول وجودِ تنهایم برایت دل تنگ شده..."

می دانی!؟

 

سرگشته را، جز طلوع مشرقی امید به دیدارِ تو تمنایی نیست؟؟؟

 

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۰ ، ۲۳:۴۰
ریحانه خلج ...
 

سمن‌بویان، غبارِ غم، چو بنشینند، بنشانند

پری‌رویان، قرارِ دل، چو…



قرار دلی نیست تا بر غبار غم خستگی هایم فائق آیم...

حالا که چتری گشوده ام به وسعت تنهایی هایم

باید بدانم که خیس بارانش نخواهم شد ...

آن هم زیر چتر!!!

پس لاجرم نبودن تو را در خود باید بجویم...

تا دل قرار یابد...

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۰ ، ۰۱:۴۳
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما