جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد...
این روز ها عجیب هواداری تو را می خواهم و تاب نگاه غیری؛ جز تو را ندارم...
این روز ها فقط دلخوشم به هوای یک نگاه تــــو...
و این نگاه تو، مرا بس است که ، تا خورشید پر بگیرم...
نگاه کن مرا که خرابم بی نگاهت...
فرهاد شده و شیرین نگاهت را می طلبم...
میخواهم تلخی روزگارانم را، با تیشه ی جذبه نگاهی از مژگانت به زوال بکشانم ...
در خود می جویم که لیاقتی برای نگاهت دست و پا کنم ،
اما_ هرچه بیشتر گشت می زنم در خویش، کمتر میابم...
تو نشانی بده؛ دلتنگ ترین دقایقم _ راه اسفند ماه اندوه را می پیماید...
بی انتظار رویشِ بهاری خوشایند...
+ در آغاز، به غلط می پنداشتم که من او را یاد می کنم، می شناسم ،دوست دارم و می جویم ...
چون به انتها رسیدم؛ دیدم یاد کردن او، پیش از یاد کردن من ،شناختش قبل از من ،محبّتش مقدّم بر محبّت من بوده... پیش از آنکه من بجویمش مرا می جسته ... بایزید بسطامی
+با این حساب تکلیف من روشن است... جریمه ام را بده تا بارها بنویسم...
ای کسی که رحمتت بر غضبت پیشی گرفته...خوب میدانم ؛ نمی توان از حکومت تو گریخت...لا یمکن الفرار من حکومتک... پس... ففروا الی الله...به سوی او فرار باید کرد...پندارم این است که باید بخوانی تا بسوی تو آیم ... بخوان مرا...