دیدن قتلگاه تو چشم نمی خواهد ...
دلـــــــــــ می خواهد...
دیدن قتلگاه تو چشم نمی خواهد ...
دلـــــــــــ می خواهد...
ذرات وجود جمله یاری کردند
از مهر حسین پرده داری کردند
این رنگ شفق نیست ،
که با عشق حسین علیه السلام
خون در رگ روزگار جاری کردند...
عشق فقط یک کلام، حسین علیه السلام...
تیرهایی که در جان من می رود...
نه مرا می کشد...
نه مرا از پا در می آورد...
فقط خیال استقامت می دهد و ندای افتادن!
اما باران وقتی ببارد تیرهای انتقام شعله ی خشم نیست طوفان سرد تمام داغ هاست...
به قول خوبان تمام شد متن عاشقی رسانه ای مختارنامه... اما حکایت عاشقی را پایان نیست...
من حسین نگار نیستم... اما این روزها حسین علیه السلام مثل سه سال محرم که فقط دیدمش بی هیچ معرفتی... می آید و به رسم جوانمردی اش خانه ی ویران مرا آباد می کند...
ترنج را رنج نادیدن تو دشوار است یا ایها العزیز...
اما بیاد غربت دل غریب مادر را صدا زدن چیز دیگریست... شوریدگی را به آزمون و ابتلا می دهند و من خامتر از فتح آزمون بلند صبوری خواهرت هستم... کنار تل سودا زده ای بودم که نامت را به اذن خورشید نگاه مادرت بردم...
حالا که برمی گردم و به تمام دقایق بی معرفتی های محض در کنارت بودن غبطه می خورم دیگر مجالی نیست که بگویمت اسرار آمدنم فقط حس خالی دوست داشتن بود و دیگر هیچ...
کجاست زنده دلی که بگویم دل مرده را به کلافی بستم که در آن بازار خریدارش نگاهی شد که خرید تا اینکه دل نشکند... که هیچ صرفه در خریدن این کالا نبود مگر شرمنده کردن دلی نالایق از بهر دوست...
نام او که می آید فقط بوی سیب پایین پای ارباب مستم می کند و و عده ای که سه سال است... همانجا بعد از استشمام رایحه ی عطر دل انگیزش گرفتم ...
از همین شه زاده ای که زیباترین نقره ای جهان را شش گوشه کرد تا شیرین تر از عسل... شهد ناب عشق گوارای تشنه کامی هایش باشد...
اهل حرم هم تشنه اش را سرافراز دیدند و هم جسم کشته اش را ...
آه ... نام الله است که از نهاد برخیزد و عشق همان شهادت... سرافراز اربا اربا شده دیده ای...
برای شه رشید عشق در این سحر به جز از عشق سرودن نتوانم...