ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آوینی» ثبت شده است

مرا کسی نساخت؟ خدا ساخت؟ نه آنچنان که کسی می خواست که من کسی نداشتم؟کسم خدا بود؟ کس بی کسان...

عجیب این روزها هوایی نوشته های معلم شهید استاد شریعتی هستم...

 

داشتم حرف می زدم و درد دل می کردم با دوستی... به یکباره یادم آمد امسال دهه ی 80 را تمام کردیم و وارد یک دهه ی دیگر شدیم از زیستن...

یاد خاطرات و آغاز رویایی سال 80 افتادم... و نوشته های عرفان... (لیلی نام همه دختران سرزمین من است...)

خیلی زود گذشت ... به پشت سرم که نگاه می کنم فقط خاطرات مانده اند و خوبان دوست و...

خیلی خوبه آدم وقتی یک دهه از عمرش را پشت سر گذاشت نگاه کند و ببیند کنار تمام  ای کاش ها و افسوس ها و...

نقطه های روشنی هست که می تواند به آنها افتخار کند...

خیلی خوبه حساب کنه چه چیزهایی را از دست داده و به چه بهایی ...

و در ازای عمر رفته چه چیزی بدست آورده ...

ساده اش میشود چقدر خدا را را پیدا کردیم در این همه روزمرگی هایی که هر ثانیه اش تو را به سوی دنیا می خواند تا از خوبی هاش دور بشی و به بدی هاش دل بدی...

گفتم دنیا... از بدی هایش گفتن تا ابد تمامی ندارد اما خوبی ها را هم باید دید...

اصلا حیف است که بعضی از خوبی های ناب را نبینیم... 

مثل دوستان خوب که همه هدیه خدا هستند...مثل دوست داشتن های آسمانی...از جنس باران و به یاد خدا... و دوست داشتن ها...

یکدیگر را همانطور دوست بداریم که خداوند هر یک از ما را دوست دارد...

خداوند از ما می خواهد که یکدیگر را دوست بداریم تا از اسارت رنج های خود رها شویم...

 

خداوند لطف و کمال محض است...

 

ما برای رسیدن به کمال و رسیدن به خدا باید دوست بداریم و مهر بورزیم و آیین انسانی بشر را که خداوند را بالاترین و والاترین نیاز همیشه می داند را پاس بداریم ...

ما در زمین  هستیم و از خاک بر آمدیم اما روح جاوانه خواه ما از آن خداست او در ما دمید و سبز شد روح و جانمان به عشقش...

هر جا که عزم رفتن کنیم او با ماست در نهان و عیان ... اوست که بیش از هر کسی به ما نزدیک است و ما را دوست دارد...

و چنین است که خطاب آمده...

بنده ام اگر بداند که من چقدر مشتاق اویم هر آینه از شوق حیات را بدرود خواهد گفت...

معبودا...

چنین کن وجودمان را تا هر آینه از درک این اشتیاق ممات را بر حیات ترجیح دهیم... و

م...

ر...

گ...

اگر معنایش رسیدن به تو باشد...

این وسعت بی معنای حیات در تو را خود برایمان عاشقانه ای رقم بزن که فرمودی...

هر کس عاشق من شد او را خواهم کشت و خود خونبهای او هستم...

این مفاهیم را روحی بزرگ بخشیدی پس جان حقیر ما را شایسته کن به وسعت کرامتی بی ماند...

 

 

...+ یک سال یا یک دهه ... چه فرق می کند؟ آیا به اندازه ی ثانیه ای به تو نزدیک شدیم؟...

اگر...

می ارزد تمام عمرمان...

...+ مبادا روزمرگی و مکر، شب و روز ما را بفریبد و از این معنا غافل شویم. (سید مرتضی آوینی)

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۰ ، ۰۱:۵۴
ریحانه خلج ...

خوب بودن ! کلمه هیجان آوری نیست ...

 

 خوبی ، در فارسی شکوه و عظمت خارق العاده ای ندارد ،

 

 با متوسط بودن و بی بو و خاصیت بودن هم صف است

 

خوب بودن از نظر ما یعنی بد نبودن ! و این معنی مبتذلی است !

 

آدم خوب ! به چه کسانی می گوییم ؟ به آدمهایی که فقط به درد بودن می خورند یا...

 

آدم خوب یعنی کسی که هیچکس از او بدش نمی آید ! یعنی چه !

 

اما ...

در اینجا کسی چه می داند که خوب بودن ، در سطح بالا تر از زندگی

 

و مردم و « روزمرگی » با عالی ترین زیبا بودن ها یکی می شود ،

 

 در هم می آمیزد و بعد ، در آنجا ... آنجا که دست کوته بلندترین احساس ها هم

 

به زحمت به آستانه آن می رسد... در آن قله بلند عالیترین معراجهای روحهای خارق العاده ،

 

 خوبی ها از عالیترین زیبایی ها نیز زیبا تر می شوند .

 

چنانکه زیبایی ها نیز در آنجا از آسمانی ترین و مقدس ترین خوبی ها نیز خوب تر می شوند!

 

دنیای دیگری است ؛ چیزهای دیگری است ؛ رنگها ، آتش ها ، روشنایی ها

 

 و حالتها و نیازها و دردها و تشنگی ها و عشق ها و دوستی ها و پیوند ها

 

و احساس ها و تصویرها و تپیدن ها و ایمان ها ... ی دیگری است .

 

 پای هیچ تعبیری بدان گامی برنتواند داشت و دست هیچ زبانی بر دامن بلندش

 

چنگ نتواند زد باید روزگار یک نغز بازی کند...

...

خوب بودن خوبان چیزی جز این است ؟ تحمل رنج ها و اندو ه ها و صبر در برابر شدائد ...

اما خوبان این روزگار جنس باران دارند و بوی خوش سادگی...

رمز ماندگاری و خوب بودن خوبان و انسانهایی که به هر کجا می روند نامشان ماندگار است در خیر اندیشی و خیر خواهی است که در زمان لازم با عمل به آنچه در اندیشه دارند این جاودانگی را رخ کشیده اند و ثابت کرده اند که به عمل کار بر آید نه به سخن...

و این رسم دیرین انسان است برای بزرگی و ماندگار شدن و تمام خوبان عالم بر این سیره زیسته اند...

که تا در این سرای خاکی زیسته اند گمنام بوده اند...

 

 

 

کاش روزی برسد که قدر بدانیم خوبان را...
...

+... من دینی ندارم اما اگر بخواهم دینی را انتخاب کنم،آن دین علی شریعتی خواهد بود.

 

(ژان پل سارتر)

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۰ ، ۱۸:۱۱
ریحانه خلج ...

اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر...

سید قفس ما شکسته آزاد شدیم از غم...

رها شدیم ...

هوس فکه داشتیم خدا بخواهد راه باز شده...

می آیم تا ویرانه ی دلم را آذین کنم به نظرت به نگاهت به مهر آسمان محل شهادتت...

سید گفتی:

 خوبان را مزد میدهند به شهادت...

ما را چاره ای کن که خوب نیستیم...

صابرمان کن به این شبهای جدایی از باران...

سید می آییم تا نقش زنی این دل پژمرده ی ما را به عشقت...

سید یادت نرود ما دلشکسته ایم...

ما را دریاب و مژده وصال باران ده...

سید

خدا کند فکه باران ببارد...

آخر می دانی:

تا باران نبارد بغض ما تمام نمی شود...


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۸۹ ، ۲۲:۲۴
ریحانه خلج ...

زیبایی ظاهری؟؟؟
داشتم با خودم فکر می کردم آخه اصولا فکر هم چیز خوبیست...
به ظاهر همه ی دوستان دور و نزدیکم!!!

می فرمایید این هم شد فکر؟؟؟

 اما همه ی دوستانم  به نوعی از نظر ظاهری زیبا هستند...
یعنی به نظرم همه دوستانم زیبا هستند آن هم از نوع خیلی زیبا...
دیگران هم این عقیده رادر مورد دوستانم دارند و می گویند همه خوشگل هستند برخلاف خودت!!!
که اصلا برام مهم نیست!
دروغ نمی گویم...
زیبایی دوستانم بر خلاف ظاهرشان که دیگران را تحت تاثیر قرار داده چیزی نیست که من را جذب آنها کرده باشد حالا نمی دانم چرا؟
 اما علت انتخاب آنها که همه برایم عزیز و خیلی قابل احترام هستند ظاهرشان نبوده ...

هرگز...

چون اول شیفته ی اخلاق و معرفت و  منش و مهربانی آنها شده ام و بعد دیدم زیبا هم هستند...

دنیا زیباست... اما ظاهر زیبا را چه سود؟ (سید مرتضی آوینی)
از نگاه هر کس دوستی معیارهایی دارد و برای من معیار اول اخلاق است خیلی دوستان هستند که در کنار ما بنا به دلائلی ماندگار نمی شوند اما در دل می مانند یادم نمی رود خوبی هایشان از بس خالصانه بوده...
شما هم دوستان زیادی دارید حتما دلیل خاصی برای انتخابشان دارید اما به نظر شما این سوال ذهنم را کدامتان می توانید پاسخ بدهید؟
آیا ظاهر می تواند دلیل موجه برای انتخاب دوست باشد؟؟؟ از اینکه  پاسخ می دهید سپاسگزار هستم...

+ این مطلب را برای این نوشتم که امشب، شب تولد یکی از دوستان ماندگارم است کسی که خیلی مطالب را از ایشان آموختم و تا سالها در دلم خواهد ماند...

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۸۹ ، ۲۳:۳۲
ریحانه خلج ...

 

دوست داشتنت می دانی از کجا شروع شد سید؟...

از مهد جنون...

فکه و آن وادی بهت و حیرتی که مرا خواندن به فاخلع نعلیک...

آنجا که شکوفه های زردش مرا در بهار صبوری آموخت...

یادم نمی رود بوی بارانش را...

سید...

چقدر هوای این روزهایم هوای باران فکه است...

هوای دشت شقایق ها...

نم نم می بارید و خیلی کمتر از تو در وادی مشهدت قدم گذاشته بودیم و اما تا رسیدیم به تو  نایی نمانده بود برای نفس های خسته مان...

از بس رمل ها بر پاهای خاکی ما سنگین می آمد و تو این راه را تا رسیدن به طلب عشق با پای سر دویده بودی...

نشستیم زانو زدیم...

گفتیم اینجا؟ ما و تنها ما را به اینجا آورده بودند...

فقط ما!!!

عکست ...کلامت... نوشته هایت هر جا که باشد مرا با خود می کشد به بوی بهشت...


چه فلسفه ای دارد این حضور جنون آمیز تو در صحرای دلم...

نمی دانم!!!
راویت دلدادگی فتح تو گشایشی بود به سوی معبر آسمان...
برایت در شلمچه نگاشتم کربلا را...
کربلا راهی بود که کاروانش با سرافرازی رهسپار وادی نور شدند تا تمام اسماعیل جانشان را در پای یار قربانی کنند و چه خوش سودی در این میان نصیبشان شد...
شهادت...
و چقدر این واژه با تمام ابعادش برای تو به پا ایستاد تا سرسپردگی ات را از کعبه دل به سوی کربلای یقین بنگرد...


و تو ملکوت نشین این جاده های خاکی بودی که سهمت را از آسمان گرفتی...
نام و قلمت جاوید شد...

 رهگذر خاک بودی در افلاک ماوا گرفتی ...

چقدر هوای مشهدت را نفس کشیدیم و دلمان پر شد از کربلا از کاروان عاشورا و از نینوا...

از قلمت از شهد شیرینی که تو را در این دیار هم آسمان با فرشته ها کرد...

می دانی قلم بر نمی دارم تا از تو بنویسم...نوشتن تو را نمی دانم... می نشینم روبروی صفحه مجازی دفترم و هر چه باید بگویم را برایت واگویه می کنم...

این روز ها را رمل هایی بخاطرم آوردند که از عطر اشتیاقم قاصدکها برایش خبر آورده بودند...

ماسه هایی که همیشه در خاطره با من است  و از شوق من با خبر...

جایی بوده اند که باران بر آنها هماره می باریده...

هماره باران...

 سپیدی مرکب قلمت و گردش لنز دوربینت و گشایشی عظیم که با روایت عشقت برایم به تصویر کشیده ای را فراموشی دوران با خود نخواهد برد...

چون تو هماره در دلی و آنچه در دل است از اوست  و او خالق باران است...

خالق ابر...

خالق شکوفه...

و خالق تو ...

و دل بی او مباد...

و هرگز دلی بی او مباد...

***

خوشبخت بهشتی ...
مرا...
بخوان به جدایی از اسارت زمین...
فقط همین...

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۸۹ ، ۰۱:۵۲
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما