ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی
...ألَم یَأنِ للذین آمنوا أن تَخشعَ قُلوبُهُم لِذکر الله؟ [حدید،16]

آیا وقت نیامد که این دل خفته ی شما بیدار گردد؟ ...

هر چه می نگرم دل غافل مرا را بیداری نمی طلبد...

فکر می کردم ...

 

 

 

تهـــــی شده ام از هر چه غیــر از تو ...

...

اما ...

هنوز هم دل و دستانم لرزان است به زمین چسبیده ام سفت و سخت...

از وقتی رفته است خیلی نمی گذرد اما...

دلم به اندازه آسمان برایش بی تابی می کند...

برای تو می گویم که در خواب هم سخت می آیی و تلخ که چرا آرامت نمی گذارم...

اما می دانی اصلا باورت می شود؟

که...

یک متن ساده را

صد بار می خوانـــم

...

باز هم

هیچ نمی فهممش...

نگو که رفتنت عوارضی نداشت...

 

راستی تو خوب میدانستی چرا من آدم نمی شوم  ...

گفتند: خیرات بدهم ...

اما می دانی خیر بودنت برایم در نبودنت مسجل شده حالا که رفته و نیستی...

 شاید...

من رفته ام اما چون تو دیده نمی شوی ، مرا زنده می خوانند...

دست بردار از دلم حالا که دل گرفتار شده بود رفتنت تمام روزهایی که نبودم را به رخم می کشد...

تو حی و حاضری و من در خواب تو را می بینم ... اگر خوابی در کار باشد...

سحر و دوباره دلتنگی...

 

۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۰ ، ۰۳:۲۸
ریحانه خلج ...
 



...

چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن، در جاده ای که هیچ بادی نمی وزد...

تا حتی آخرین برگی خشکیده فرو افتد از دلتنگی روزگاران...

و پیامی برساند از حضرت باران...

 و همیشه جای خالی ترنم لطیف و  بوی خوش باران دل را تنگ تر می کند برای دیدار...

و آسمان دل هم باز غریبانه تر از بیش سرود غمناک هجران سر می دهد که ای باران ...

دریغ از نیامدنت در این روزگاران...

فراق رنجی است که هیچ درمانی جز دیدار ندارد...

ما را شوق دیدارت زنده می دارد...

باران ...

هنوز مشتاقیم تا بباری...

پس تو  مخواه تا خشکی کویر دل را بمیراند و حیات را از ما باز ستاند...

دل و جان به تو احیا می شود ای همه زندگی...

خبری از وزش باد نیست تا قاصدکی به سمت جاده های تنهایی زمین گریز بردارد که ...

هان... ای بی خبران به خود آیید که بارانی در راه است...

باران عشق روزگاران...

حتم دارم ما عزم تو داریم و دلهای کویریمان عزم چیزی غیر از تو...

 که چنین بی خبر در آتشیم و آبی نیست ما را...

 سودا زده دشت جنونیم و خکشسالی عجیب  دلهای ما را روبوده است،

 که حتی نسیمی هم ما را به آمدن قاصدکها مژده نمی دهد...

باران دیگر حتی در این تنگای داغ زمین تصور خبر آمدنت هم برای ما محال است...

اما ما همچنان دست بر آسمان آبی و دریای سوزان دلهایی داریم که مشتاق نگاهی هستند که باران زاست...

پس ای نسیم مهر، وزیدن آغاز کن و ای قاصدک خبرهای آسمانی بیا که ما منتظریم ...

تا باران ببارد...

 

 

۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۰ ، ۱۶:۳۱
ریحانه خلج ...
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد...
 

السلام علیک یا انیس النفوس علیه السلام



...

با احترام ادامه مطلب تقدیم به مخاطبان خاص...

 

۳۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۰ ، ۰۲:۳۶
ریحانه خلج ...
مرا در منزل جانان چه جای امن چو هر دم

جرس فریاد میدارد که بر بندید محمل ها...

 

ماه تو همه درخواست رهایی از اسارت است...

 

رها شدن از خویش و از نفس و از آتش و از تعلقات؛ تا عبد مطلق تو شدن ...

جایی خواندم که جنید را گفتند:

فرقِ میان دل مؤمن و غیر مؤمن چیست؟

گفت:

دل مؤمن در ساعتی ،هفتاد بار بگردد،

و دلِ آن دیگری هفتاد سال بر یک حال بماند!!!

و نیز گفت:

اساس آن است که قیام نکنی به مراد نفس !!

 

اسارت هم خود دردیست که نفس درگیر آن است و ما با اینکه بدان مبتلایم در باورمان نیست که بیماریم و

دوچار درد ناپیدای اسارت خویش... زنهار تا باور نکنیم درد را، در پی درمانش نخواهیم بود...

 

ابتلا به دنیا و تعلقاتش بندهای بلند اسارت آدمیان است که باید کلید رهایی از آن را هم از تو درخواست کرد...

اللهم فک کل اسیر...

آزادی - رهایی - از تارهایی که به دور خویش تنیده ایم... تا رهایی چقدر فاصله داریم؟؟؟ میشود به اندازه ی

همین شبهای قدری که در راه است برات آزادی ما اسیران خاکی برسد؟

نگاری مرا برد به حال و هوای نوشته های مصطفی مستور و کتابهایی که تا به دست می گرفتم اگر تا انتها

 

نمی خواندمشان به زمین نمی رسیدند... همانجا بود که روی این نوشته بارها برگشتم و کلام وحی را روح

 

عظیم در دل نوشته ها یافتم و به دلم نشست ...

 

هَل مِن محیص؟
                                  آیا گریزی هست...؟
                                                                      آیا...؟


می شود اسارت را فراموش کرد و از دام رنج آن گریخت؟ تا  عمری در تکرار متسلسل گرفتار نیاییم؟

دل هوای باران کرده...


میخواهم منتظر بمانم... منتظر همان عشقی که یک روز می آید... اما صبوری شرط دلدادگی است...

 

بوی باران تازه می آید٬ نکند بوی چشم تر باشد...!

 

بوی ربنای ماه تو ... و شاید ماه دلتنگی های بیشمار این سالها ...

افطار می کنم تمام خاطرات نبودنت را ...

به امید وعده هایی غریب و صادقانه که داده اند که ...

فان مع العسر یسرا. ان مع العسر یسرا...

همــــــانا، بعد از هر سختی گشـــایشــی است...

وقتی بیشتر می اندیشم در این دل شب به کلام نور و نشانه های مبرهن و واضح که همه از پستی و حقارت

دنیا می گویند، رنج و اندوه را بی دلیل ترین بهانه می یابم برای زیستن انسان... چنانکه امام علی علیه السلام

فرمود:

به خدا سوگند دنیای شما در نزد من پست تر و حقیرتر است از استخوان خوکی در دست های جذامی...      

و یا وقتی امام حسین علیه السلام که پس از شهادت علی اکبر ع فرمود: خاک بر سر این دنیا پس از تو پسرم...

پس چه باک ؛ حال که سالهاست دنیایی چنین دون خاک بر سر شده از پلیدی ناجوانمردانش چه ارزشی دارد

که غم به دل راه دهیم از سختی و تلخی های مدام یا بی دوامش؟؟؟ که این نیز بگذرد همچون تمام شب های

روشن و تارش... غمی نیست که گهگاه و دیر می رسم به کنه کلامهای عجیب... اما باید حکمت ها را تا ابد

جستجو کرد...

 

 

 

 

 

...

بـاز هـوای سـحــرم آرزوســــت

خـلـوت و مـژگـان تـرم آرزوسـت

خـسـتـه ام از دیـدن ایـن شـوره زار

چـشـم شـقـایـق نـگـرم آرزوســـت

واقـعـه ی دیـــدن روی تـــــو را

ثـانـیـه ای بـیـشـتـرم آرزوسـت

جـلـوه ی ایـن مـاه نـکـو را بـبـیـن

رنـگ و رخ و روی تـو ام آرزوسـت

ایـن شـب قـدر اسـت کـه مـا بـا همیـم؟

مـن شـب قـــــدری دگــــرم آرزوســـت...

 

 

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۰ ، ۰۲:۵۷
ریحانه خلج ...
 
 

 

 

 

گویند ماه رمضانت که برسد دست و پای فرشته ی سابق یا همان شیطان رجیم را می بندی تا گامهایمان را بیشتر به سویت برداریم و استوارتر ...

 

اما ...

 

بوی ناب عطر ماه تو زنده کننده جان های مرده است و دل های اسیر را می کشد به سمت تو حتی وقتی به مو رسیده باشند...

 

وقتی تسلیم شدن یعنی هر چه تو بخواهی همان است بی هیچ تردید...

 

پس شکایت از چه باید کرد و از که... وقتی تو صاحب تمام جانها و دل هایی عجیب است سخن راندن از غیر تو...

 

در دقایق با تو بودن می توان تجربه کرد هستی را...

 

اما...

 

امان از وقتی که تو بیرون شوی از دل...

ماندن من میان زنده ها و دلمرده ها

نه تضمینی دارد

نه دلیلی

و نه سودی...

 

ابتدا و انتهای با تو بودن روشنایی است...

 

در حیرتم از این تکرار خاموش دلم که هنوز هم تو را نشناخته و در پی تیرگی هاست...

 

مگر برق نشانه های تو فقط چشمان مرا ربود؟

 
 

گویی ... نوری بود که برای دیدن نبود!

حالا در انتشار بی شباهت روشنایی ات چراغ به دست دنبال چه می گردم نمی دانم...

وقتی همه جا نور است چراغ به کار نخواهد آمد ... باید در برق نگاهت گم گشت تا بی نهایت مطلق...

عادت را از یاد باید برد وقتی قرار باشد سعادت را از ما بگیرد...

"سین" فاصله ی سعادت را بردار... می شود همین عادت  مدام به تاریکی ها...

که اگر در دل فواصل جا بمانی و غافل شوی سعادتمند نخواهی شد، حتی اگر در دل نور باشی...

شبهای ماه تو می تواند سعادت آفرین باشد اگر...

دست از خمودگی و عادت های پست برداریم ...

نمی دانم اما تصور می کنم فقط این ماه است که تمام گامها را تو آمده ای و مانده است یک گام ...

باور کن اگر نخواهی همان گام اصلی که سپردی اش به ما را ... بر عکس بر می داریم و یک گام دورتر می شویم از تو ...

برای آن گام آخر هم خودت قدرتش را بده تا ما به سوی تو آییم...

نه سوی غیر ...

وقتی ارتباط  مشترکی، با شبکه آسمان قطع شد ...

دیگر ارتباط با هیچ جایی نه به کارش می آید ...

و نه به دردش می خورد ... پس باز هم لطفا  فقط خودت در دسترس باش ...

 که اگر هندسه ی گیتی را به هم  به ما بیاموزی و

صد گنج نهان هم به ما ببخشی...

باز هم بی تو، به هیچ کارمان نیاید تمام چراغ های روشن دنیا؛

وقتی نوری نیست که در آن غرق گردیم...

 

 

۳۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۰ ، ۰۱:۱۰
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما