ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۱۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باران» ثبت شده است

همین روز ها بود خبری در راه و سفری که چشم به راهش بود دل... هر روز را شمارش می کرد تا برسد وعده... نه_ اما این روزها می گذرد و هیچ خبری نیست ... این وعده برای من شاید یک پیام داشت و هزار حرف و ... این روزها فکر می کنم هر چقدر حکمت داشت رفتن، حالا حکمتی دارد همین نرفتن... و شاید هم بیشتر... نگاری میگفت اولین بار که طلبید و بارت را بستی برای دیدار، بدان که اذن داده اند و دعوت شدی و اگر به آن روز رسیدی که دگر باره خواندنت به عزم، تا دیدار تازه کنی، بدان که حجت را تمام کرده اند... تمام...
حالا بعد از آن حجت های تمام شده من خود را غرق می کنم در همین دنیا! با کاری شاید به نام زندگی ...
نمی دانم این دلم که این روز ها عجیب خود را مشغول و سرگرم کرده تا در بی نهایت... آنقدر که زجرش ندهد هر لحظه ندیدن و نبودن و ... سرگرم روزگار شدن بد دردیست... درد محجوریت از خویش ، آن هم خود آگاه...
آنها که گفته اند:رسد آدمی به جایی که ... کجایند؟
از وجود سخت آدمی چه مانده است؟ روزی دغدغه همه برای رفتن است و روز دگر درمانده از این که جا مانده ام... تا کدام اوج راه گریز هست؟اوج را گفتن آسان است به بیان، که اینجا_ شرح آنچه که از اندیشه می تراود حرف از سقوط است؛ و نزول را چه به اوج ؟
گاهی نازل میشود وحی و فرود می آید آیه آیه نور تا خدا نجات بخش باشد... آنگاه حرف از آن بالاهاست...
گاهی اما_آیه نور بر سر نیزه می شود و باز این آدمی آن بالای نیزه نمی بیند حق را...
می اندیشم دیدن حق نه بر من که، روزگاریست بر فوج بشر دشوار می آید دیدنش...
از آن روز هبوط تا عاشورا دنیا هزار بار بر  مدار حق بر سر نیزه گشت و هیچ نگفت انسان، تا عاشورا را به ثبت رساندند...
و بعد از عاشورا همچنان دنیا بر مدار خورشیدی بر سر نیزه در حال گشتن است هنوز...
و هنوز هم در این وانفسای جاماندگی آدمیت؛ انسان دور می زند تا به خورشید حقیقت برسد...
خورشید که خود نماد درخشانترین عنصر است و حق خوشیدواره ترین واقعیت جهان هستی است... در دل ظلمت دل ناپیدا شده...
 این تعاریف فقط مرا بدین ادراک می رساند که چشمان حقایق بین بشر نابیناست حتی در نور... نور هستی بخش است و روشنی مطلع همه خوبی ها... اما در نابینایی از نور، هجرت به تاریکی به وقوع می پیوند و این سر آغاز رسیدن به پایان است و خط بطلان چشمانی که بر نور کشیده شده اند تا رسوایی تاریکی وجود بشر را؛ در اعماق خورشید فریاد بکشند...

 

 

روزی میرسد که دفتر سپید باران، با عطر ناب یاس گشوده میشود؛
 و تمام خطوط سیاه واژگان عالم را، با بارش جان فزایش مبدل می کند به حقیقتی بر مدار خورشید ...
آن روز نزدیک است، روز باران... ببوید، فصل نرگس رسیده...
 
 
۱۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۰ ، ۰۱:۲۳
ریحانه خلج ...

سلام و آغاز کلام که نام توست...
یادت هست؟ خیلی نزدیک است همین نزدیکی ها ...
هر تولد خود آزمونی است برای هدایت انسان برای رفتن بسوی باران...
من امشب باز به متولد شدن می اندیشم...

 

http://pofineltin.free.fr/pluie/Imgp0225.jpg

یک سال است من میهمان توام...
که ترنج خانه توست باران...
و می دانم که روزی باران می بارد ...
این را ابرهایی مژده داده اند که تو روزگاریست، در پس آنها خورشید پر فروغت را نهان کردی...
و این صفحه سپید جور قلم دلی را می کشد،که هر حرف را به حرفی پیوند می دهد تا واژهایی بنگارد بارانی ...
این روزها سیب ها هم عطر باران گرفته اند و رایحه ی باران هم شمیم عطر سیب دارد ...
کاروان ماه هم در آن سوی عطش منتظر باران است...
و دل های خسته از روزگار در پی دیدار نگار ،دیار به دیار می نگارند از بهار...
و اما انتظار هم، همرنگ دل تنگ می سراید از یار در میان اغیار...
+ به بهانه آغاز دگرباره ترنج، به اذن تو این دفتر تا باران ببارد راوی حکایت باران است...

 

۱۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۰ ، ۰۳:۵۸
ریحانه خلج ...

http://ac-del.persiangig.com/image/lovely/SuperStock_1566-042795.jpg



سبک و آرام ...
همچون پری بر آب...
روزهایمان بی آمدنت می گذرد ...
دریای شور چشمانمان تو را می خواند...
و نگاه های هرزه گردمان در پی غیری جز، تـوست...
به دور دست ها چشم دوخته ایم و در فرود خواهش دل غرقیم...
هیچ خبری هم؛ در هیچ راه که نه_ این بیراهه های دل ما نیست...
بالا را می نگریم و در پایین، جا خشک کرده ایم بی هیچ تلاشی...
سکون را در خاک ـ بر عروج به سمت افلاک ترجیح داده ایم...
دل ها را فرازی نیست تا به نشیبی برسیم از بی تو بدون ها...
خاک نشین اخلاص نیستیم که جلوگر نمی شوی ...
و از نهان پرده نمی گشایی به شیدایی...
این شده رسم روزگارمان که...
باران نمی بارد...

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۰ ، ۰۳:۱۲
ریحانه خلج ...
و هو الّذى ینزّل الغیث من بعد ما قنطوا
او کسى است که باران را پس از نومیدى از آن فرومى فرستد...28 شوری

من و تنهایی...
.
.
.
و دیگر هیچ...

از واژگان الفبا بیزار شده ام این روزها بی تو...

یخ زده ام دراین فاصله ها...

تمام کلمات درد  را به اندوه برگزیدم...

تنهای تنها بی تو هیچ شدم...

منجمد شده ذهن خاموشم بی تو و...

تمام تنهایی هایم در تو خلاصه می شود...

باز امشب ماه گرفت...

ماه دلم هم گرفته است بی تو...


 

 

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۰ ، ۰۱:۱۷
ریحانه خلج ...
http://upload.iranvij.ir/images/axev8ijjf31vgtz8n8aq.jpg

باران می بارد و چترها گشوده می شود و این پاییز رنگارنگ مرا میکشاند به لحظه های رویایی فصل آمدنت...
وقتی که عشق، در مسیر آبی خویش تو را بنگرد و واژگان رنگین کمانی ام همه از تو بسراید...
دیگر حتی تندیس مژگانم، جایی جز سینه ی خسته نمی یابد برای گریستن...
گریستن با آسمان،هرگز کار دشواری نیست،
وقتی بغض فروخورده ی دل؛ ساعت های دلنشین اش، همراه زلالی های چشم ها می گذرد...
این من خسته باز هوای تو می کنم ...
برای رهایی از هر چه هست، و سخت چسبانده مرا به زمین...
زمینگیر شدن هم بد دردیست...
همچون دردهایی که روح را می خورد و تسکین هم ندارد...
دل را که آزاد بگذاری، پر و بالش تو را از خاک جدا می کند... تا اوج بگیری برای آرامش و رسید به افلاک...
گاهی می اندیشم اگر نباشی چقدر تنهایم ... و اگر نخوانمت چقدر ...
نبودنی در کار نیست، که باقی تویی و فنا پذیری در ذات تو نیست...
خوشا به حال ما که تو را داریم...

 

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۰ ، ۲۳:۴۳
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما