ترنج

ترنج

بسم رب الحسین...
قال الله تعالی: «...فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً»
از خویش رها شو و با عشق درآمیز،
و چون به میقاتِ ماه "مُحرَم" وارد شدی،
اِحرام بربند که مُحرِمی!
گرد "عاشورایش" بسیار طواف کن،
و چون در کوی معرفتش بیتوته کردی،
بسیار خدا را بخوان،
تا تو را به وادی جنون کربلا راه دهند..
و چون به کربلا رسیدی، تا ابد وقوف کن!
و با اشک های روان بگو:
لبیک یا حسین...
تا بر کشته اشک های روان مَحرمِ اسرار شوی...

این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است: سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت!

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی

۲۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

مگر نمی گویند جلوه ی تو، در آینه های شکسته هویداتر است؟

من اگر آینه هم نباشم برای تو، در تو که این روزها شکسته ام...

سنگ را در دستانم بنگر...با خود؛ خویش را شکستم...

هنوز هم مات این شکستنم...

شکسته هایش را هنوز به هم نیاویخته ام، که سنگی دگرباره به دستم داده ای...

چگونه تحمل کنم؟

مگر نه این که تو منی و من تو ؟

و من همه از تو هستم ...و تو در من، گاه نهانی و گه آشکار...

یا کدر شده آینه دلم یا ترک ندارد... که تو نظر نمی کنی...

ترک بردار ای دل، تا خریدارت شوند...

شده ام از آن شکسته هایی که، از چشمت هم افتاده ام...

از چشم تو افتادن تلخ و اندوهبار است ...

می دانم آنقدر ها جلا ندارم، که تو  در مقابلم هستی و در من دیده نمی شوی...

اما صیقلی بودن و آینه گی را هم تو باید بیاموزی ام...

اما...

 به چشمت هم نمی آیم؟؟؟ با در چشم نیامدنم چه کنم؟

حق را به تو می دهم که؛ به چشمت نیایم...

که اگر چون خودی را داشتم، دلم را؛ بر او اشتیاقی نبود...

اما مگر مرا با تو، در یک قیاس می توان گنجاند؟

که تو را، بسی فرق است با من، و تو سالهاست مشتاقی ...

 و هر روز هزاران ،هزار چون منی را؛ در چشمانت نگاه می داری...

و من...

حالا با این خیال وهم آلودم به کجا پناه برم، جز چشمان تو؟

که دلم می گوید:

که دیگر به چشمانت هم نمی آیم ، ای همه ی باور من...

روزی آینه خواهم شد، تا تو را در خویش ببینم...

و تو بیایی و خویش را در من ببینی...

 

http://img.tebyan.net/big/1388/02/10414515217322511414087337112043211240.jpg

 

ای کعبه دری باز به روی دل ما کن
وی قبله دل و دیده ما قبله نما کن
از سینه ما سوختگان آینه ای ساز
وانگاه یکی جلوه در آئینه ما کن...

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۰ ، ۰۲:۴۹
ریحانه خلج ...

حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا؟     دوبرابر شدن غصه تنهایی نیست؟!

 

 

تنهایی و این نوایی که همیشه زندگی را آرامش می بخشید و نگاه خسته؛ با آن دمساز بود ...

خاطراتی که، همه پر بود از نسیم تنهایی ها ...

و دغدغه ای که ناشناخته ترین بود برای وجودم ،وقتی انسی بود با دل ، و دل آرامی بود مرا...

آرام دل تنهایی ها، وقتی که بودی ، هیچ حرفی نبود از نماندن و نبودن ها ...

اما حالا که آرام دلم رفته ، هم تنهایی ها بی عطر است و هم دل سنگین...

حجم دل، روزگاری به وسعت آسمان بود و رنگش، رنگ خورشید این بی کرانه...

اما حالا دلـــــ کوچکتر از همیشه و تنگتر از ذره ایست که، مرا برای نگاهی سمت تو بکشاند...

و دیگر رنگین کمان روشن آسمانم را پس از باران، طلوع رنگینی نیست...

طلایی خورشید همه از نگاه تو بود، این درخشندگی ها؛ حالا تار است و تیره...

به تیرگی شبی بی سحرگاه... شبی سخت دیجور و دلی رنجور...

آینه را بردار ... نگاه کن همه چیز دو برابر شد...

همه چیز؛ اما نبودن تو هزار برابر اندوه آفرین بود...

و آینه را تاب نیست که تنهایی را دو تا کند...

چون همیشه تنها، تنهاست؛ حتی در آینه ها...

تنهایی اگر دو تا می شد که تنها نمی ماند...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۰ ، ۰۳:۲۶
ریحانه خلج ...

 امام صادق (ع): دلیل الحب ایثارالمحبوب علی من سواه...

دلیل عشق برتری دادن معشوق بر هر چه غیر اوست،میباشد...

 

دلیل عشق را باید جستجو کرد در خاطرات...

و خود عشق را، که تویی... هر دم فریاد می کنم، همراه تمام سکوت لحظه هایم...

باید از "همه" دل کند بسوی خدا.. تا خدا "همه" را به تو بدهد!

... ولی دیگر آن روز تو "هیچ" را نمی خواهی!

هیـــچ را انتخاب می کنم با تــــــــو...

هیچــــــــــــ

 

 

همرهم بیهوده می گردی به دنبال بهشت
 آرزوی مرده ای در سینه ات پر میزند...

 

 آنجا که نگاهم به سوی تو مایل شد؛ بهشت نبود،

همین زمینی بود که دستانم را با عطر بهشتی تو آشنا کرد...

اینک در آستانه تبلور یادت خوشه خوشه، نگاهم را فرستاده ام برای رسیدن به تو...

 

کاش نسیم می وزید بیش از همیشه، تا پیام مرا که بدست قاصدک سپرده ام به تو برساند...

 

و بگوید هنوز هم منتظرم تا باران ببارد...

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۰ ، ۱۶:۴۴
ریحانه خلج ...
یک مشت حرف چسبیده باشد بیخ گلویت و سکوت کنی ...

 یا خفه می شوی و یا باز هم باید در خویش، بغض کنی...

 بغضی که اجازه شکستن هم ندارد...

نفسم عجیب گرفته؛کاش می شد برای حرف زدن راهی یافت...

اینجا هم سکونت نگاری می کنم...

از بس گفته اند حرف نزن...

حرف...


 

 

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۰ ، ۰۱:۴۶
ریحانه خلج ...
تا تــــو هستی و غزل هست دلم تنها نیست...
محرمی چون تـــــو هنوزم به چنین دنیا نیست...


http://s1.picofile.com/file/6185958748/12521503228unxf1u.jpg

دور از تـــو نمی توانم به خویش تکیه کرد...

واژه هایم به تمنا می افتند...

در می یابم:

لحظه ی نوشتن،همین لحظه است...

همین لحظه که؛ بین ما فاصله ای افتاده، به اندازه ی زخم اندوه...

و جایی که تـــو نباشی، من نیست_ می شوم...

زوال من از نبودن توست... پس باش...

که تو هستی و، من در نبودن خویش دست و پا می زنم...

فاصله ها را بردار... تا به تــو برسم...

گرچه حالا تو را؛ هر کس به تعبیر خویش، کسی می خواند...

 جز تـــــــو...

اما من تـــو را می خوانم...

فقط تو؛ آنی هستی، که باید باشی ...

هرگز کسی مثل تــو نیست ...

 هیچکس...

که تـــــو یکتایی؛ و تـــو را همتایی نیست...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۰ ، ۰۴:۰۱
ریحانه خلج ...
دریافت کد گوشه نما دریافت کد گوشه نما